دخترم یک سالشه پسرعمه ی شوهرمم ۱۲سالشه گیر داده من با دخترتون ازدواج میکنم اون شب خونشون بودیم بتا من دست نداد میگفت ب مامانش هرچی باشه مادر زننه روم نمیشه هرچیم ب شوهرم میرسه میگه عشقم چچیکار میکنه دخترمو ک میبینه چش ازش ور نمیداره نمیدونم یا من خیلی حساس شدم یا مسخره س ولی میترسم دخترم یکم دیگه بزرگ شه ما زود زود میریم خونشون
وسط گریه وسط تک تک مشکلاتم وسط تک تک ناراحتیام وقتی بهت فکر کردم ناخوداگاه لبخند اومده رو لبم 🙂و ،وقتی میخندی انگار من هیچی کم ندارم🙂خدایا مهربونم خودت از دلم خبر داری منو به حاجت قلبیم برسون میشه برای حل مشکلاتم یه صلوات مهمونم کنی؟🥺🥰
برا بحث نیومدیم،انشاالله برای رضای خدا.جواب ابلهان خاموشی. من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال. در هر حالی خدا رو فراموش نکنیم ، برای خوشنودی خدای مهربون کار کنیم ، نه برا دل خودمون و نه برای دل دیگران. که این است آخر عرفان .