2777
2789
عنوان

مجموعه‌ی پول، خون، جنون

59 بازدید | 2 پست

سلام.

لطفا نقدش کنید🙏🏻

قسمت اول دردسر

پائیز سر رسیده بود و دوباره مدارس باز شده بودند، بعضی از بچه‌ها از بازگشایی مدرسه‌ها خوشحال بودن و بعضی‌هاشون ناراحت و سرخورده! صادقانه بگم هیچ وقت دسته‌ی اول رو درک نکردم، آخه کی از تموم شدن تعطیلات خوشحال میشه؟


دبستان بازرگان هم مثل بقیه‌ی مدارس حال و هوای اول مهر رو داشت، بچه‌ها با لباس‌های نو و اتو خورده و کتونی‌های سالم و تمیزشون به صف ایستاده بودند.


مدرسه‌ی بازرگان رو، یه خیر ساخته بود و اعضای هیات مدیره، که البته شامل وارث اون خیر هم می‌شد روی عملکرد مدرسه نظارت داشتند. حیاط دبستان با دیوار بزرگی به دو قسمت تقسیم شده بود که مدرسه‌ی پسرانه و دخترانه رو از هم جدا می‌کرد. کل مجموعه توسط یه مدیر اداره می‌شد. مدیری که برای بعضی از دانش آموزها حکم یه فرشته‌ی مهربون رو داشت و برای بعضی، حکم یه عجوزه‌ی بداخلاق!


خانم مدیر روزهای فرد رو در مدرسه‌ی پسرانه و روزهای زوج رو در مدرسه‌ی دخترانه سپری می‌کرد، از اونجایی که اول مهر یکشنبه بود خانم مدیر کارش رو از مدرسه‌ی پسرونه شروع کرده بود.


وقتی زنگ مدرسه به صدا در اومد، بچه ها به صف شدند، سکوت کل حیاط مدرسه رو فرا گرفته بود. یکی از ناظم‌ها نطق طولانی رو آماده کرده بود و شروع کرد به سخنرانی. بچه‌ها عاجزانه به کلمات قلمبه سلمبه‌ی ناظم گوش می‌دادن و کسی جرات نداشت دم بزنه، ناظم هم از این موضوع خوشحال بود اما متاسفانه خوشحالیش زیاد دوام نیاورد. توی یه گوشه از صف چند تا از بچه‌ها دور یه نفر حلقه زده بودن و با صدای بلند می‌خندیدن، همین کافی بود تا ناظم حسابی کفری بشه! مدیر هم متوجه‌ی این موضوع شده بود برای همین تا ناظم اومد به تجمع بچه‌ها اعتراض کنه بلندگو رو از دستش قاپید و با صدای بلند و قاطع گفت: آقای نام‌آور اونجا چه خبره؟ چرا نظم صف رو بهم می‌زنید؟ لطفا هر چه سریع‌تر تشریف بیارید دفتر من‌! بچه‌هایی که تجمع کرده بودن سریع به صف شدن و بالاخره چهره‌ی فرد اغتشاش‌گر نمایان شد، اسمی که صدا زده شده بود برای همه آشنا بود، اون شخص کسی نبود به جز محمد نام آور، دانش آموز پایه‌ی سوم که تقریبا هر روز به دفتر مدرسه فرا خوانده می‌شد. پسرک با صورتی که شیطنت ازش می‌بارید و کلاه گیس نارنجی فر با دماغ توپی قرمز به مدیر زل زده بود. همه از ترس مدیر به زمین میخکوب شده بودن، حتی به تن بچه‌های مدرسه‌ی دخترونه هم رعشه افتاده بود.


محمد آرام و بی‌صدا پشت سر خانم مدیر راه افتاد.


خانم مدیر کلید در دفتر رو از توی جیبش در آورد و در رو باز کرد. دفتر مدرسه میان ساختمان دبستان دخترانه و پسرانه قرار داشت و یکی از درهایش به مدرسه‌ی دخترانه و در دیگرش به مدرسه‌ی پسرانه باز می‌شد.


کاغذ دیواری‌های اتاق سفید رنگ بودن و مبل‌ها و صندلی پشت میزکار به رنگ کرمی!‌ نور آفتاب صبحگاهی از پنجره‌های تمام قد اتاق به داخل می تابید و نسیم پرده‌های بلند کرمی رنگ رو به رقص واداشته بود. در گوشه‌های اتاق هم چند تا گلدون سانسوریا به چشم می‌خورد.


مدیر پشت میز کارش نشست و محمد ایستاد روبه روی میز . انعکاس تصویر محمد روی شیشه ویترین کتابخانه‌ای که پشت سر خانم مدیر قرار داشت افتاده بود. مدیر از روی تاسف آهی کشید و گفت:(آقای نام‌آور توی این یک سال و اندی تحصیلی این چندمین دفعه است که به دفتر احضار می‌شید؟)


گوشه‌های لباس محمد توی مشت‌های کوچولوش مچاله شده بودن و سرش از خجالت پائین بود.


مدیر ادامه داد:(اینجا مدرسه است جناب، نه سیرک! یادمه اون وسایل رو پارسال مصادره کردم و قرار شد تا پایان تحصیلتون توی این مدرسه دست من بمونن! علاقه‌مندم بدونم چطور از لیست وسایل مصادره شده خارج شدن؟)


محمد به آرامی گفت:(خانم کشاورز آخرای سال پیش، وسایل رو بهم برگردوندن! به خاطر نمره‌ام توی امتحان جامع قرار شد بهم جایزه بدن و من ازشون خواستم وسایلم رو برگردونن!)



خانم مدیر کمی به جلو خم شد، آرنج‌هاش رو روی میز گذاشت، دست‌هاش رو در هم گره کرد و گفت:(باید از جایزه‌تون بهتر استفاده می‌کردید، مجبورم دوباره توقیفش کنم! آقای نام‌آور از شما توقع دارم امسال بهتر از سال قبل رفتار کنید. امسال دیگه هیچ توجیهی قابل قبول نیست.)


محمد گفت:(سعیم رو می کنم خانم.)و بعد از کمی مِن مِن کردن ادامه داد:(حالا میشه برم سر کلاسم؟) خانم مدیر جواب داد:(بله! در ضمن، به خاطر بهم ریختن نظم مدرسه جریمه می‌شید! امروز دیرتر به خونه میرید و توی تمیز کردن کلاس‌ها به سرایدار کمک می‌کنید! خودم به والدین‌تون اطلاع میدم که دیرتر بر می‌گردید!) محمد با ناراحتی گفت:(چشم خانم. پس با اجازه!) و از دفتر  خارج شد.

خانم مدیر دست‌هایش را روی چشم‌هایش گذاشت و آهی کشید. مدیریت سیصد و شش دانش‌آموز آن هم در مقطع ابتدایی نیاز به صبر و حوصله‌ی زیادی دارد و هرکسی از پس این مسئولیت بزرگ بر نمی‌آید، هر شخص دیگری هم جای خانم مدیر بود خسته و کلافه می‌شد.


صدای در باعث شد خانم مدیر به خودش بیاید، صدایش را صاف کرد و با صلابت گفت:(بفرمائید داخل!)

خانم برهانی، همان ناظم گزافه‌گوی سر صف، پشت در بود. با عجله وارد دفتر شد و سلامی سرسری داد و بدون هیچ مقدمه‌ای با کنجکاوی پرسید: (نام‌آور بود؟)

مدیر با بی اعتنایی جواب داد:(بله! چطور؟)

ابروهای خانم برهانی در هم گره خوردند و با خشم گفت:(نام‌آور خیلی بی انضباطه! مدام نظم مدرسه رو بهم می‌زنه ، از زیر کلاس‌ها هم در میره! والدینش هم خیلی بی‌مسئولیتن! توی هیچ کدوم از جلسات اولیاء و مربیان شرکت نکردند، بارها باهاشون تماس گرفتم ولی حتی تلفن رو هم جواب ندادن! باید نام‌آور رو اخراج کنید تا محیط مدرسه  آرام بشه!)


خانم مدیر که از حرف های ناظم جاخورده بود گفت:(اخراج؟ اون هم روز اول مدرسه؟) و با لبخند دلنشینی ادامه داد:(خانم برهانی! اونا بچه هستن و ذات بچه‌ها بازیگوشی و شیطنته! می‌خواهید بچه‌ها رو مجبور کنید که نصف روز رو یه جا بشینن؟ پس انرژی‌شون رو چجور و کجا تخلیه کنن؟ پس کی شاد باشن و کودکی بکنن؟ مدرسه فقط محل آموزش نیست، بچه ها باید یاد بگیرن خلاق و پویا باشن، باید کنجکاوی کنن و خوشحال باشن! اینجا زندان نیست و بچه ها هم زندانی نیستن! بهتره این رو بدونید که تا وقتی من مدیر این مدرسه‌ام، هیچ بچه‌ای به خاطر شیطنت اخراج نمیشه! من آینده‌ی یه بچه رو به خاطر یه شوخی کودکانه خراب نمی‌کنم. مفهومه؟)


نطق خانم مدیر ناظم رو متقاعد نکرد، خانم برهانی به تمسخر گفت:(برای همینه که به هیات مدیره گفتم یه مدیر جوان نمی تونه مدرسه‌ی به این بزرگی رو اداره کنه! اصلا کسی که لیسانس مدیریت داره رو چه به مدرسه اداره کردن؟ سخنرانی قشنگی بود ولی باورهات با واقعیت زمین تا آسمون فرق داره! از من به تو نصیحت؛ خانم کوچولو! خام بودنت آخرش کار دستت میده!) و بعد پوزخندی زد.


خانم برهانی وقتی داشت دفتر رو ترک می کرد از عصبانیت حرف‌های مدیر را زیر لب زمزمه می‌کرد:(هه، شوخی کودکانه، خلاق و پویا، چه مسخره!)


در دفتر محکم بسته شد و صدای مهیبی ایجاد کرد. خانم مدیر در حالی که سرش رو با دست‌هایش فشار می داد گفت:(سردرد لعنتی!)


این همه‌ کش مکش و همهمه آن هم در اولین روز کاری واقعا سخت و عذاب آور بود.

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792