تاپیکام هست ک شوهرم محبت کلامی بلد نیست و منم به شدت حساسم حتی یه مدت میگفتم طلاق انقدر ک از سمتش کمبود محبت داشتم
خونوادش چند روزیه از شهرای اطراف اومدن امشب جوونا دور هم بودیم (درجه یک بودن البته ) 😐من ب عنوان میزبان ی کاری انجام میدادم ک بقیه انجامش ندن ولی مخالفت کردن ک بیا تو زحمت میفتی شوهرمو جو گرفت اومد اشپرزخونه از کمرم بگیره بغلم کنه ک ببرتم مثلا جدیدن میخاد ابراز علاقه کنه
منو یکم برد بالا شلوارش افتاد 😐😐😐😐😐
یه ذره ابرو ک داشتم اونم برد
همه داشتن داخل اشپزخونه رو نگا میکردن