سلام بچه ها
من اسم شناسنامه ایم محمدحسین هست ولی خودم و مشاورم خودمو مهدیه میشناسیم
اومدم زندگی عجیبمو بگم
حدودا از ۵ سالگی شروع شد که تو اون دوران هم بازی زیادی نداشتم یکی و پسر خالم بود و یکی دختر خالم . برام فرقی زیاد نمیکرد ولی با دختر خالم بیشتر بازی میکردم و یادمه تو زمستون آدم برفی با هم درست کردیم خیلی خوش گذشت و عجیب تر اینکه اون زمان تو مجله آموزش پخت غذا های تنوعی میذاشتن و من و دخترخالم رو بخاری خونه بابابزرگم چیزی درست میکردیم که یکیشم یادمه پنکیک بود که اینقدر بد شد حالمون بهم خورد بعد دستمون رو شد🤦♀️
یکم بزرگتر که شدم میرفتم لوازم آرایشی مامانم بر میداشتم و خودمو آرایش میکردم به خواهرم هم میگفتم کمکم کنه که یکروز یادمه فامیل دور برامون اومد و فهمیدن و ابروم رفت
گذشت و کلاس چهارم شدم و تازه دردسرم شروع شده بود
اونجا بود که از جنسیتم متنفر شدم و نمیخواستم خودم باشم .به خودم شک داشتم نه میتونسم پسر بودنمو قبول کنم و نه دختر بودنمو و خب باهاش کلنجار رفتم به حدی زندگی منو مشغول کرده بود که افت تحصیلی شدیدی پیدا کردم
اواخر کلاس هشتم شده بودم و به بل.غ رسیدم و از تغییرات خودم متنفر شدم موهای دست و صورت و پاهام داشتن رشد میکردم که از آخر اومدم با تیغ همرو زدم و آروم شدم و حالم بهتر شد
وضعیتم به حدی رسیدم که از اون موقع تا الان تحت نظارت پدر و مادر و دکتر قرص ضد افسردگی مصرف میکردم و میکنم
تو اینترنت که داشتم میچرخیدم و سرچامو قشنگ یادمه «از جنسیتم متنفرم » «چرا پسر شدم» «چرا این جنسیت شدم» که با واژه ترنس آشنا شدم
رفتم در موردش خوندم و وقتی فهمیدم چیه اولش ترسیدم و نگران بودم که نکنه ترنس باشم و حالم خیلی خراب بود
این وضع تا ۱۶ سالگیم ادامه داشت تا اینکه بالاخره خودمو قبول کردم که ترنسم
وقتی به مامان بابام گفتم و از شانس بدم بابام خیییییییلی مذهبیه با واکنشی که انتظارشو نداشتم رو به رو شدم و از پدرم حرفای بسیار بد و رکیک شنیدم و گفتن اگه همچنی کاری کنی باید از خونه گمشی بیرون
مامانم برای عوض شدن طرز فکرم منو دو روز بعد تولدم پیش روانشناس برد و جالب این جا بود که مشاورم نظرش با من تا الان یکی بوده برای همین مامانم گفت حتی مشاور تاییدت کنه من نمیزارم .
مشاورم بعد جلسه دوم متوجه شد و بهم گفت که درکت میکنم و سخته و از این حرفا و گفت با مادرت که صحبت کردم خیلی حالش بده و همینطور بهم گفت تا ۲۱ سالگی باید صبر کنی و من تا جایی که بخوای کمکت میکنم و ادامه میدیم
دوستان اومدم بگم برام خواهش میکنم دعا کنید تا به نفع من پیش بره در ادامش چون من واقعا دیگه نمیتونم ادامه بدم هفت ساله که درگیر این موضوعم
بابام از دست من قرص قلب میخوره که آروم بشه واقعا به دعاتون نیاز دارم