عادیه منم با شوهرم دوران نامزدی اینطوری بودم چون پدرو مادرش اینجا نیستن و خودش مستقل بود نمیتونستم برم خونش میومد یا خونه بابام منو ببینه یا میرفتیم کافه ای جایی
بعد ۳ ماه رفتیم خونه باباش شب دیگه رومون بهم باز شد ن اون خجالت کشید ن من از فرداش دیوانه وار عاشق هم شدیم مهرمون ب طور عجیب ب دل هم نشست