چه جالب
عین ما
پدرشوهرم سکته کرد اوردن خونه ما
خوب شد نرفت پیش مادرشوهرم .
ما مجبور شدیم خونه دو طبقه اجاره کنیم
بعد برادرشوهرم اومد به هوای کار
سه ماه بالا موند پیش ما
نمیرفت واحد باباش
اخرم بعد سه ماه
اومد ۷ شب بره بیرون
شوهرم خونه نبود
گفتم میثم جان شما که سرکار نمیری خرجتم داریم ما میدیم خرج مادرت پدرتم داریم میدیم
لااقل برو پیش مادرت تنهاس
همینو گفتم برگشت رفت اتاق کوله پشتیش رو برداشت اومد رفت
یه خداحافظی نکرد
یه تشکر نکرد
انقدر دوستای عوضیش رو اورد توی خونه م پذیرایی کردم اینم اخرش
مگه ما وظیفه ای داشتیم اخه
انقدر پشتمون حرف زدن
ولی همیشه شوهرم میگه خوب کردی
ببین حتی نمیگفت اینا زن و شوهرن برم پایین لااقل یه شب تنها باشن
منم شوهرم یه اخلاقی دارن حتی اتاق رابطه نداشتیم میگفت صدا میره یه وقت