یعنی هرروز خدا مهمون دارن هر مهمونی بیاد هم توقع داره من پاشم برم بشینم پیششون چند روز پیش کل طایفشون خونشون بودن هی به من زنگ میزد بیا بالا هی بهش میگم کار دارم ناهار گذاشتم شوهرم از سرکار خسته گشنه بیاد بهش ناهارشو بدم بعدا میام بعد گفت باشه هر طور راحتی باخودته
بعد من تصمیم گرفتم نرم اخه اصلا حوصله نداشتم بازم دو ساعت بعدش زنگ زد جوابشو ندادم بعد به شوهرم زنگ زد زشته مهمون هست پاشید بیاید اینقدر به شوهرم غر زدم بهش گفتم قراره هر مهمونی بیاد ماهم زندگیمون ول کنیم بریم پیششون این دیگع چه وضعشه دخترای دیگه ش هم تو خونه هاشونن خب چرا به اونا زنگ نمیزنی فقط من باید دم به دقیقه برم پیش مهمونت