یاد روزای اینطوری خودم افتادم
بهترین سالهام اونطور گذشت پیش اون کثافتا
حالام بعد ۸۶ سال سکته کرده فلج شده شکز ما نیستیم وگرنه دیگه نمیدونم چی میشد ...دختراش و اون پسرای دو دره بازش تخویلش نمیگزفتن فقط واسه خوردن و رقصیدن میومدن
ما اومدیم ییرون از شهرشم رفتیم دستش موند تو پوست گردو