شده روز و شب درد بکشی در نبودش؟
یا شده روز و شب بسوزی در حسرت آغوشش؟
شده روز ها فکر خاطراتش بکشد تورا؟
و شب ها از نبودش تب بسوزاند تورا؟
شده روز ها فکر و خیالش کابوس زندگی ات شود؟
و شب ها با تمام اشک هایت زندانی تنگ شود برایت؟
شده تو برای جای خای او گریه کنی روز و شب؟
و او با شعر های دیگری وصف دیگری گوید ؟
شده در دلتنگی اش بسوزی و...
او حتی خم به ابرویش نیاورد ؟
شده از دوست داشتنت سو استفاده شود
تو را احمقی بیش فرضت نکند؟
تو در نبودش روز و شبت یکی شود
برگردد و امیدی بی جا ب تو دهد؟
بعد از آن امید چمدان به قصد رفتن از راه ببندد
یا که شده عشقت را درک نکند...؟
تو او را خدایت صدا زنی ...!
و او تو را بزرگ ترین خطایش...!