سلام، با بخشی از روزمرگی های یک جامدادی گلگلی همراه باشید
نمیدانم این جمله برای جذب شما به صحبتهایم کافی بود یانه اما در هر حال من فقط همین آغاز را بلد بودم
بگذریم
اسم من گلگلیست، دو خواهر دیگر هم دارم که نام آنها صورتی و یاسیست، یاسی هنوز کلاس اول است اما من و صورتی کلاس سومی هستیم
ما هر روز عصر ها وقتی کارمان تمام میشود دور هم چای میخوریم و از خاطرات روزانهمان صحبت میکنیم
گاهی برای هم از اتفاقات خنده دار میگوییم و گاهی هم معما و چیستان میگوییم
اما راستش را بخواهید من بعضی وقت ها موقع تعریف خاطرات از ته دل نمیخندم و فقط ادای خنده را در میآورم( یاتظاهر به خنده میکنم) تا خواهرانم ناراحت نشوند
چون فکر میکنم صاحب من دوستم ندارد…
بقیهشم خودت بگو بنویسه که چرا همچین فکری میکنه( مثلا چون شلختهس و تو نکهداری وسیله هاش دقت نمیکنه و اینا…)