چندبار بهش گفتم بیا یواشکی جدابشیم بچها و بقیه نفهمند حداقل تا مدتی نفهمند به بچها میگیم رفتی ماموریت و دیر دیربیا بهشون سر بزن تا فهمیده بشن و بشه باهاشون حرف زد
اما عمدا میاد جلوی پسرم دعوا راه میندازه یا میاد بهش میگه میخوابم جدا بشیم تا اون گریه کنه
خودش هم میدونم نمیتونه بچها و نگه داره منم فقط ازش بچهام رو میخوام
ولی همین رو هی ابزار خودش کرده
حتی این مدت که توافقی داریم پیش میریم توی خونه عین غریبه هاییم و اینو پسرم خیلی خوب حس کرده و داره اذیت میشه
من حاضرم جونم رو بدم بچهام اذیت نشن اگر میدونستم میشه با طلاق عاطفی ادامه داد خوب بود ولی الان سه ساله وضعمون اینه و بدتر میشه یعنی قبلاً بهم فحش نمیداد الان میده
میدونم این زندگی تهش به طلاق میرسه و هر چه بگذره بدتر میشه فقط نمیدونم چطور باید با بچهام سر کنم که آسیب نبینند اگر کسی تجربه ای داره ممنون میشم کمکم کنه من این دوتا رو با خون دل به دنیا آوردم با خون دل بزرگ کردم که خم به ابرو نیارن