2777
2789
عنوان

جدایی با وجود بچه

| مشاهده متن کامل بحث + 954 بازدید | 41 پست
بعد دیدم نه رفتن توی کوچه خلوت و تاریک و شروع به معاشقه کردند حالم خیلی بد شد داشتم سکته میکردم آخه ...

همون موقع زنگ میزدی ۱۱۰ و به داییت که بیاد دخترشو جمع کنه 😡😡😡

تو یادت نیست ولی من خوب به یاد دارمبرای داشتنت  دلی  را به دریا زدمکه از آب می ترسید

ببخشید دیر تایپ میکنم..

هیچوقت دوست نداشتم درد دلم رو جایی بگم ولی درمونده ام..

اولش نمی‌خواستم بهش بگم که اسید خودش برگرده 

ولی اینقدر حالم بد بود که پیگیر حالم شد و خواست گوشیم رو بگیره ولی چون اونشب ازشون عکس گرفته بودم و نمی‌خواستم ببینه ازش گرفتم ولی برعکس به خودم مشکوک شد و و بعد مجبور شدم ماجرا رو بهش بگم اولش انکار کرد بعد قبول کرد و بدی ماجرا اینه همه چیو انداخت گردن من گفت تو بهم محبت نمی‌کردی در صورتی که من خیلی احساساتی هستم و همیشه خودم تشنه محبت بودم بهش گفتم کاش با یکی دیگه بودی چرا با اون؟ این اتفاق خیلی بهم ضربه زد 

چند دعوای بد داشتیم یکبار پشیمون میشد یکبار نه زبونش دراز بود که من مردم اشکالی نداره مردهای مردم هزار کار میکنند


دخترم 14 بهمن 97 قدم به دنیا گذاشت..خدایا شکرت

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

یکسال از اون ماجرا میگذره توی این مدت چندبار متوجه شدم باهم هستند ولی باز می‌گفت تموم شده 

دیگه برام مهم هم نیست که باشن یا نه

من این ماجرا رو به هیچ کس نگفتم چون اگر خانواده داییم بفهمند ممکنه خون راه بیفته و نگران روحیه بچهام بودم ولی الان احساس میکنم دیگه نمیتونم دیگه دوستش ندارم دیگه آرزو میکنم نیاد خونه وقتی نیست حالم خوبه ولی وقتی میاد انگار هوای خونه تاریک میشه 


دخترم 14 بهمن 97 قدم به دنیا گذاشت..خدایا شکرت

دوستان خونه و ماشین به نام من بود میخواستم بجای اونها برم مهریه رو پنهانی ببخشم اما چون شاهد لازم داشت نتونستم این کارو بکنم

توی این یکسال اومد بهم گفت که بیا زندگی کنیم و این حرفها یه مدت خوب شد ظاهر شرایط 

بعد گفت بیا خونه رو بنام بچها بزن که نه بنام من باشه نه توکم کم مجبورم کرد که این کارو بکنم منم سادگی کردم هم خونه و هم ماشین رو بهش برگردوندم

هرچند آدمی هم نبودم بخوام همه چیو بگیرم و ولش کنم چون خوب اون هم زحمت کشیده توی این زندگی و حقش این نیست 

چند شب پیش بالای سرم نشست گفت کی میری از خونه..گفتم جایی ندارم برم ..گفت باید بری گفتم کجا برم جایی ندارم بچهام چی گفت باید بری گفتم نمی‌رم گفت بچها و هم ازت میگیرم برو کنار خیابون بخواب و ازخونه بیرونم کرد


دخترم 14 بهمن 97 قدم به دنیا گذاشت..خدایا شکرت
الان چطوری می خوای جدا بشی؟ اون موقع مدرک خیانت داشتی ولی الان مدرک داری؟

خودش رفته درخواست طلاق توافقی داده 

سه جلسه مشاوره اجباری شو هم رفتیم

ولی فقط فکر اینم بکهام چی میشن

دخترم 14 بهمن 97 قدم به دنیا گذاشت..خدایا شکرت

پسرم اون شب مریض بود و بالا میآورد برای همین کلید انداختم برگشتم اولش میگفتم عیبی ندارد خودش می‌بره دکتر ولی بعد دلم طاقت نیاورد چون بچم تب داشت و حالش بد بود

ولی چیزی که میخوام بگم اینه که با وجود زندگی که شرایط مالی متوسط هست ولی دیگه حتی یه ذره دوستش ندارم نمیتونم تحمل کنم دستش بهم بخوره حالت تشنج بهم دست میده که خودش هم میترسه نمی‌دونم ..گاهی انگار از عرش به فرش میرسی


دخترم 14 بهمن 97 قدم به دنیا گذاشت..خدایا شکرت

اصلا نمی‌دونم چی بگم کلی غم تو دلم ریخت چقدر ناراحت کنندس برای یه زندگی ۱۵ سال عمرتو بذاری و با ندونم کاری یه طرف، همه چی از هم بپاشد 

امیدوارم برای خودت و بچه هات هرچی خیره پیش بیاد

اصلا نمی‌دونم چی بگم کلی غم تو دلم ریخت چقدر ناراحت کنندس برای یه زندگی ۱۵ سال عمرتو بذاری و با ندون ...

ببخشید عزیزم نمی‌خواستم ناراحتتون کنم

فقط فکرم اینه بچهام رو بگیرم بدون پدرشون چقدر لطمه می‌خورن..

آخه بچها خیلی دوستش دارن

دخترم 14 بهمن 97 قدم به دنیا گذاشت..خدایا شکرت

عزیزم حتما مهریه اتو بگیر نبخشی ها 

سر خونه و ماشین هم اشتباه کردی چون تو هم برای این زندگی زحمت کشیده بودی 

ولی اشکالی نداره ماهی هر وقت از آب بگیری تازه است 

خدای بچه هاتم بزرگه عزیزم 😞 میدونم چقدر سخت و عذاب اوره ، ولی دادگاه هم بعضی اوقات حق به مادر میده وقتی شرایط بچه ها رو بدونه 

امیدوارم حمایت خانواده اتو داشته باشی عزیزم 🙏🏻🙏🏻 راه سختیه ولی تو قوی هستی و میتونی ❤️

تو یادت نیست ولی من خوب به یاد دارمبرای داشتنت  دلی  را به دریا زدمکه از آب می ترسید

چندبار بهش گفتم بیا یواشکی جدابشیم بچها و بقیه نفهمند حداقل تا مدتی نفهمند به بچها میگیم رفتی ماموریت و دیر دیربیا بهشون سر بزن تا فهمیده بشن و بشه باهاشون حرف زد 

اما عمدا میاد جلوی پسرم دعوا راه میندازه یا میاد بهش میگه میخوابم جدا بشیم تا اون گریه کنه

خودش هم می‌دونم نمیتونه بچها و نگه داره منم فقط ازش بچهام رو میخوام 

ولی همین رو هی ابزار خودش کرده 

حتی این مدت که توافقی داریم پیش می‌ریم توی خونه عین غریبه هاییم و اینو پسرم خیلی خوب حس کرده و داره اذیت میشه

من حاضرم جونم رو بدم بچهام اذیت نشن اگر میدونستم میشه با طلاق عاطفی ادامه داد خوب بود ولی الان سه ساله وضعمون اینه و بدتر میشه یعنی قبلاً بهم فحش نمی‌داد الان میده 

می‌دونم این زندگی تهش به طلاق میرسه و هر چه بگذره بدتر میشه فقط نمی‌دونم چطور باید با بچهام سر کنم که آسیب نبینند اگر کسی تجربه ای داره ممنون میشم کمکم کنه من این دوتا رو با خون دل به دنیا آوردم با خون دل بزرگ کردم که خم به ابرو نیارن

دخترم 14 بهمن 97 قدم به دنیا گذاشت..خدایا شکرت
عزیزم حتما مهریه اتو بگیر نبخشی ها  سر خونه و ماشین هم اشتباه کردی چون تو هم برای این زندگی زح ...

ممنون عزیزم شاید کار خدا بود که شاهد لازم داشت و نتونستم ببخشم اما من حتی دلم نمیاد مهریه رو بذارم اجرا نمی‌دونم شاید دیوونه ام ولی هیچوقت دوست نداشتم حس کنه میخوام مالی ازش جدا کنم همیشه امانت داره اموالش بودم 

ولی اگر قرار باشه بچهام پیشم باشن بخاطر اونها نمیتونم هیچی نداشته باشم

حمایت کسی رو ندارم عزیزم مادرم پیر و مریضه 

و چون هیچی نمیدونه تا سردی رفتار شوهرمو میبینه همش میگه تو کم می‌داری برای شوهرت و این حتی عصبی ترم میکنه


می‌دونی اگر ما طلاق هم بگیریم خونواده شوهرم نمی‌فهمند چون اصلا نمیان سمت مامن چندسال تنها بودم حتی از بچه‌ای پسرشون هم سر نمیزدن

بخاطر کار دختر داییم ارتباطم با فامیل رو قطع کردم چون هرجا مهمونی و عروسی و هرچی بود میرفتم اون اونجا بود یا حرفش بود 



دخترم 14 بهمن 97 قدم به دنیا گذاشت..خدایا شکرت
ببخشید عزیزم نمی‌خواستم ناراحتتون کنم فقط فکرم اینه بچهام رو بگیرم بدون پدرشون چقدر لطمه می‌خورن.. ...

من حداقل دختردایی و شوهرو تو فامیل رسوا میکردم بعد طلاق می‌گرفتم 

من حداقل دختردایی و شوهرو تو فامیل رسوا میکردم بعد طلاق می‌گرفتم 

به این مرحله رسیدم وقتی خیلی عصبانی بودم ولی بعدش دیدم داییم و پسرداییم خیلی غیرتی هستند حتما این وسط خونی ریخته می‌شدو شوهر دخترداییم هم شکایت میکرد و بعد تحمل بی آبرویی بچهام رو نداشتم که تا بزرگ بشن توی فامیل سر بلند نکنندعلتش این بود که نگفتم



دخترم 14 بهمن 97 قدم به دنیا گذاشت..خدایا شکرت
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792