2777

صادق_هدایت #

برای هشتگ "صادق_هدایت" 2 مورد یافت شد.

داستان کوتاه آبجی خانم

نوشته: صادق هدایت 



آبجی خانم خواهر بزرگ ماهرخ بود، ولی هر کس که سابقه نداشت و آنها را می دید ممکن نبود باور بکند که با هم خواهر هستند. آبجی خانم بلند بالا، لاغر، گندمگون، لب های کلفت، موهای مشکی داشت و روی هم رفته زشت بود. در صورتی که ماهرخ کوتاه، سفید، بینی کوچک، موهای خرمایی و چشمهایش گیرنده بود و هر وقت می خندید روی لب های او چال می افتاد. از حیث رفتار و روش هم آن ها خیلی با هم فرق داشتند. آبجی خانم از بچگی ایرادی، جنگره و با مردم نمیساخت حتی با مادرش دو ماه سه ماه قهر می کرد بر عکس خواهرش مردم دار، تو دل برو، خوشخو و خنده رو بود، ننه حسن همسایه شان اسم او را (خانم سوگلی) گذاشته بود. 


داستان_با_تبسم#  

کتاب_با_تبسم#  

صادق_هدایت#  


من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟

بوف_کور#  


ما همه‌مان تنهاییم،

نباید گول خورد، زندگی یک زندان است، زندان‌های گوناگون.

ولی بعضی‌ها به دیوار زندان صورت می‌کشند و با آن خودشان را سرگرم می‌کنند.

بعضی‌ها می‌خواهند فرار بکنند، دستشان را بیهوده زخم می‌کنند، و بعضی‌ها هم ماتم می‌گیرند، ولی اصل کار اینست که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم.

ولی وقتی می‌آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته می‌شود ...


سه_قطره_خون#  

صادق_هدایت#  


امروز نوزدهم فروردین ماه است. در چنین روزی هدایت از گول زدن خودش خسته شد و نوشت:

"دیدار به قیامت.

ما رفتیم و دل شما را شکستیم. همین."

و گاز خانه‌ را باز گذاشت.



جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

ازدواج

5168 | 1 دقیقه پیش
داغ ترین های تاپیک های امروز