2737

دختربارونی66 #

برای هشتگ "دختربارونی66" 58 مورد یافت شد.

این روزها میل عجیبی 

به خوابیدن زیاد 

دارم... 

در خواب رویاهایم 

واقعی می شوند 

تو بر می گردی 

و زندگی روی 

مدار خوشبختی می چرخد 

بیدار می شوم 

واقعیت ها رویا می شوند 

تو رفته ای 

و زندگی اسیر سیاهچاله ی 

تاریک تنهایی ست... 


دختربارونی66#  


@مهریماهم    بیا عزیزم ادامه ی شعرتو نوشتم.


قلب تهی ز عشقت برگی به دست باد است 

بین تو و جدایی گویی که اتحاد است 


باد خزان بتازد در کوه و دشت و در باغ 

چونان غمت که پنهان در جان نامراد است 


ویران کند دلم را غم های چند ساله 

انگار قلب عاشق با غصه هم نژاد است 


آه از دلت که برده یاد مرا ز خاطر 

فریاد از دل من چون با غم تو شاد است 


از من گذشتی اما مهرت هنوز در دل 

مانده ست و زخم هایت خود مرهم و ضماد است 


صید دلم بکردی خوش باش آهوی تو 

صید کسی نگردد زیرا که شیرزاد است  


از عشق سیر گشتم دیگر وفا نجویم 

گویا که بی وفایی پیشه در این بلاد است 


با درد و رنج زادم با عشق پیر گشتم 

جانم سبک تر از باد روحم چه پاک زاد است.... 


دختربارونی66#     


روزی این شعر برایت یادگاری می شود 

این غزل با نام و یادت شاهکاری می شود 


آن زمان من نیستم دیگر در این دنیای درد 

رفته ام از یاد و خاطر روزگاری می شود 


مانده از من قاب عکسی کهنه در کاشانه ات 

طرح لبخندم چه طرح ماندگاری می شود 


غصه ها ریزد به قلبت هر غزل خوانی ز من 

بیت بیتش با سرشکت آبیاری می شود 


حسرت و آهی به دل می ماندت ای بی وفا 

رنج و اندوهت صد و دردت هزاری می شود 


یاد من در سینه ات آتش شود هر شعله اش 

سوزدت هر لحظه سهمت بی قراری می شود 


مانده چشمانم به راهت تا بیایی شرمگین 

کی زمان توبه و کی رستگاری می شود... ؟


   دختربارونی66#  

چالش شعر🌻


منم زخمی ترین عاشق تویی تنها پرستارم 

طبیب درد من گردی بدان امید بیمارم 


تو هم عاشق شدی بر من و دانم که ته قصه 

شبی تنها و دل خسته تو می آیی به دیدارم 


بریدم از همه عالم بدون تو چه فردایی 

به جان عاشقت سوگند حتی از خویش بیزارم 


روان آشفته ام جانا غریق بحر دردم من 

رهایم کن از این رنج و از این بیهوده افکارم 


نشاندی بر دلم داغی فشاندم اشک از دیده 

پریشانم از این دوری نده دیگر تو آزارم 


نشد یک لحظه یاد تو برون از خاطر خسته 

من آن یار نخستینم همان دیوانه دلدارم 


چنان بی رنگ و بی روح است دنیایم چنان محوم 

که در دنیای آدم ها شبیه نقش دیوارم 


گذشتم در رهت یارا ز جان و هر چه در دنیاست 

سر شوریده ای دارم ز عشقت بر سر دارم 


نگاهی سوی عاشق کن قدم بگذار بر چشمم 

که در دلدادگی و عشق چنان مجنون اعصارم... 


   دختربارونی66#      

سلام روزتون بخیر🌻

چالش شعر🌻


مست شد خواست که پیمان شکند عهد شکست 

انتظار دگری نیست ز دیوانه ی مست 


برده از یاد خودش یار وفادارش را 

بایدش پای چنین مست به زنجیر ببست 


 زین چنین عاشق و دیوانه خدا در عجبم 

که چرا ساده ز دام دل من بیرون جست 


رفتنش داغ به جان و دل این تنها زد 

رفت و با خاطر آزاد به رویا پیوست 


سوزم از درد فراق و به شبان ناله کنم 

دیده دریا شد از این غصه که پنهانی هست 


خسته ام زین همه بیچارگی و دربه دری 

بین شیدایی و غم شده ام دست به دست... 


   دختربارونی66#    

سلام...

چالش شعر🌻 میدونم اصلا دلنشین نیست😕


بگو یارا دلم با تو چرا آرام می گیرد 

و معنای پرستش را ز نامت وام می گیرد 


تو روح تازه را در من دمیدی با نفس هایت 

تن و جان ملول من ز عشقت کام می گیرد 


بگو با قلب تنهایم تو خواهی ماند یک عمری 

بگو این دل از آن توست بگو فرجام می گیرد 


دلم در دام عشق تو ، شده چون مرغ پر بسته 

نمی بینی که از دوری به صبح و شام می گیرد؟


چو عطر یاد تو پیچد به هر واژه شود شعری 

که هر بینش طراوت را ز تو الهام می گیرد 


نخواهم هوشیاری من که مستی گشته تقدیرم 

که عقل و هوش من هر دم ز چشمت جام می گیرد 


تو آغاز سخن هستی و پایان همه حرفم 

بیا چون با تو رنج من کم و اتمام می گیرد... 


    دختربارونی66#   

چالش شعر🌻


در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست 

قلبم آشوب شده در سر او غلغله هاست 


رفتی و باز به دنبال تو این دل بدود 

چون اسیری که روان گشته پی قافله هاست 


تنگ تر میکنی این فاصله را هر لحظه 

جان من سوختی و در تن من ولوله هاست 


واجباتت تو رها کردی و رفتی ز پی مستحبات 

عشق من لازم و واجب تر از این نافله هاست 


راه کج کن تو شبی سر زده مهمانم شو 

تا ببینی به سرم شور و به جان هلهله هاست 


کاش یک روز ته قصه تو و من باشم 

عشق پایان همه سختی این مرحله هاست... 


     دختربارونی66#    

ای خوابیده در شعرهای من 

بیدار شو 

از شعرهای من بیرون بیا 

حرف بزن 

عاشق شو 

مست شو 

بیا با من خیابان های پاییز 

را قدم بزن 

فرصتی نمانده برای عاشقی 

دو قدم مانده به پاییز 

عاشقی را از سر بگیر 

من خسته ام 

من دارم آرام آرام 

دنیای سرد و دلهره آور انتظار را 

ترک می کنم 

من روح آواره ام را به دست پاییز می سپارم 

مرا گم نکن 

از شعرهایم بیرون بیا 

حرف بزن 

عاشقی را از سر بگیر 

پیش از آنکه در پاییز حل شوم 

پیش از آنکه با برگ های زرد 

همسفر دیار بادها شوم 

ای خوابیده در شعرهای من 

بیدار شو 

دو قدم مانده به پاییز... 


   دختربارونی66#   

پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز