
سایه ی توست پشت پنجره یا باز غرق اوهامم
امروز هم نیامدی
گفته بودم از انتظار می ترسم
از فراموش شدن
گفته بودی تا نهایت دوست داشتن با توام
تا نهایت عاشقی ...
حالا رفته ای و من اینجا در نبود تو در سکوت
بیکران خانه ی تنهایی ام با در و دیوار
حرف می زنم، با پنجره درد و دل می کنم
نوشته هایت را چسبانده ام به دیوار ، به آینه ،به کمد
لباس هایم، هر کجا را نگاه می کنم می بینم شان
《 محبوب شیرینم امروز سه شنبه دوم اردیبهشت حالم
کمی بهتر است، نگرانم نباش تو خوب باش ، بگو ،بخند
شادی کن ، زیبا باش و زیباتر》
خواندن این دو سطر کافی ست تا قلب بیقرارم
شیون آغاز کند و بیچاره چشم هایم...
کجایی؟ چه می کنی؟ به چه فکر می کنی؟
دستم را بگیر و حرف دلت را با انگشتان من روی کاغذ
بنویس ، بنویس در نبود من چه می کنی؟
هنوز عکس هایم روی دیوار خانه ات آویزان است؟
هنوز هم هر صبح که از خانه بیرون می زنی روی آینه ی
تنهایی ات برایم یادداشت می نویسی ؟
هنوز هم مادرت می گوید دیوانه او که نیست او که نیامده ؟
هنوز هم می گویی هست می آید؟
هنوز هم دیوانه مانده ای؟
بنویس ، حرف دلت را با انگشتان من بنویس
امروز هم نیامدی
اینجا هر صدایی مرا به شک می اندازد که صدای
قدم های توست
عشق را در کدام گوشه از قلبت مخفی کرده ای
چشم هایم را چگونه نمی بینی ؟
صدایم را چگونه نمی شنوی؟
چشم هایت را هم ببندی باز مرا می بینی
گوش هایت را هم بگیری مرا می شنوی
من درون توام در ذهن توام در روح تو
من خود توام...
از خود چگونه فرار می کنی
رازت را به من بگو
دردت را با من تقسیم کن
دستم را بگیر و نامم را صدا بزن با آن لحن خسته ی
همیشگی
بگو خسته ام فرشته!
تا آرامشت باشم
بگو دلتنگم تا برایت شعر بخوانم
دستت را به من بده
خستگی ات را در جان من بریز
دردت را با من تقسیم کن
اما از من دور نشو...🌻
دختربارونی66#