
دارم از دلتنگی می نویسم از روزهای آفتابی اما سرد و
بی روح پاییز
او که داغ ترین روزهای عاشقی ام را با خود برد
او که احساس باران خورده ام را ندید، او که چشم بست
و گذشت ...
او که فرشته ی دل شکسته اش را تنها گذاشت او که
می گفت بلند پرواز نکن فرشته !
من زمینی ام نمی توانم مثل تو بالا بالاها بپرم
دستم را ول نکن گمم نکن ...
حالا کجاست ببیند فرشته اش سقوط کرده روی زمین
افتاده درمانده و تنها با بال های شکسته با قلبی خسته
و چشمانی که در انتظار هی می بارد و می بارد و
می بارد...
دلم تنگ شده برای او
برای خودم
برای فرشته بودنم
بال هایم کو؟ چرا دیگر رویای پرواز نمی بینم؟
چرا او را ندارم ؟
چرا اشک هایم به جای شانه های مهربانش
بالش سرد را بوسه می زنند؟
هاااااااای کجایی عشق فراموشکار؟
مرا به میهمانی آغوشت نمی بری چرا؟
آنجا که نوازش و بوسه شیرینی مجلس بود
آنجا که زیباترین موسیقی صدای قلب هامان بود...
ببین چه تهی شده ام
از تو
از خودم
از عشق
ببین چه سردم
ببین یخ بسته ام
ببین گم شده ام
بیا و دوباره مرا پیدا کن...🌟
دختربارونی66#