تا مورد ضروری نباشه حرف نمیزنیم اصلا به روی خودش نمیاره ناراحتم یه تیکه اشغالم نگرفته دستش از در بیاد تو دلجویی کنه دلیل قهرو تو تاپیک قبل گفتم صبح دیگه طاقتم سر اومد بغلش کردم اونم بوسم کرد بعد پا شد انگار هیچی به هیچی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منو شوهرمم دعوای خیلی اساسی باهم کردیم چندروز پیش تولدم بود فک میکردم به بهانه تولدم هم که شده میاد از دلم درمیاره اما دریغ ازیه تبریک ساده اصلا به روی خودش نیاورد. وقتی سرکار بود من همش منتظر این بودم که ازدر با گل وکیک وکادو بیاد تو ولی اومد تو و گرفت خوابید و پاشد گفت شام کو پس ؟ من فک میکردم شام ازبیرون میگیره و توقع بیجایی بود پاشدم برنج کته کردم با تن ماهی خوردیم اونم رفت گرفت خوابید
منو شوهرمم دعوای خیلی اساسی باهم کردیم چندروز پیش تولدم بود فک میکردم به بهانه تولدم هم که شده میاد ...
وای چه بد الهی تو هم که شوهرت مثل مال منه خدایا دارم خفه میشم یعنی انقدر از حرف نزدنم خوشحاله؟اخه همیشه بهم میگه پر حرفی الان دلم خونه چرا دوسم نداره اصلا