2777
2789
عنوان

بیاید براتون قصه کلثوم ننه بگم (از فرش به عرش)

| مشاهده متن کامل بحث + 7996 بازدید | 65 پست

با خود عباس میتونستم کنار بیام ولی خونوادش! نمیدونم چرا اونجور باهام رفتار میکردن! سر حسادت بود یا غریب نوازی؟

من مثل اونا نبودم. خیلیاشون سبزه و قد کوتاه بودن ولی من سفید و قد بلند بودم. از نظر اعتقادی و تحصیلی هم بینشون غریب افتاده بودم. وضع مالیشون معمولی بود ولی اینجوری بودن که با اینکه پول نداشتن ولی مدام خرج تجملات و لوازم آرایشی میکردن! روضه میگرفتن از فشن شوهای خارجی بدتر! آرایش میکردن مثل عروس و لباس مشکی های عجیب غریب میپوشیدن!

خیلی کاراشون برام عجیب بود. اینکه میگن خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو... من همرنگ جماعت نشدم. جلوی نامحرم آرایش نمیکردم. جلوی پسر 12 ساله حجاب میگرفتم و حرمت روضه رو حفظ میکردم و چون همرنگشون نبودم رسوام میکردن. مسخره میکردن و گاهی مجبورم میکردن که بر وفق مرادشون رفتار کنم! هرجایی که مادرشوهرم میگفت باید میرفتم وگرنه به عباس غر میزد. اونم هیچ جوره من رو نمیفهمید.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

جالب اینجا بود که ادعای مذهبی بودن هم داشتن منتهی از شیوه وسواس نجس پاکی از نوع دیوونه کننده اش! یه لکه به لباسشون میفتاد کل پایین تنه رو آب میگرفتن. بیچاده میکردن آدمو!

خیلی اذیتم میکردن به خاطر ظاهر ساده ام به خاطر پول نداشتنم به خاطر کم پشت بودن موهام مسخره ام میکردن. هدیه پاگشایی بهم کهنه ترین لباس ها و پارچه های مستعمل میدادن! یکم اضافه وزن داشتم مدام تو روم میگفتن.

عباس هم خیلی جاها به حرف مادر و خواهرش بود. تو روم میگفت اونا برام از تو مهم ترن. همیشه در خدمت اونا بود ولی برای حرف من خیلی ارزش قائل نبود.

عباس نتونست تو هشت ترم همه واحداشو پاس کنه. حقوقش قطع شده بود! میرفت سر کار و برای واحدهای باقی مونده اش هم درس میخوند. برای فوق هم میخوند. بماند که فوق لیسانس قبول نشد و دانشگاه هم یازده ترمه شد. این تازه شروع سختی هامون بود!

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

انگار به خاطر اعتماد به نفسی بود که نداشتم. همین جاریم و خواهرشوهرم، نه درس خونده بودن درست و حسابی، نه اطلاعات و مطالعه خاصی داشتن. ولی چنان اعتماد به نفسی داشتن که همه میخواستنشون. پدر مادرشون هم بهشون محبت کرده بودن. برعکس خونواده پسردوست من، اینا دختر دوست بودن!

من اونقدر مطالعه داشتم که تو دانشگاه ستون آزاد مینوشتم، کلی فعالیت فرهنگی س.یاس.ی میکردم توی انتخابات مسئول صندوق بودم. با بچه ها خیلی محترمانه مباحثه و مناظره میکردیم ولی اینجا... گیر کیا افتاده بودم! آدمایی که همه دغدغه اشون رنگ مو و آرایش و مد روزه! (بد نیست این چیزا ولی نه وقتی همه ی دغدغه آدم بشه) اگر هم میخواستم باهاشون بحث کنم انگار که دارم به یه زبون دیگه صحبت میکنم!

ولی اونقدر تحقیر شده بودم که خودم هم کم کم برای خودم ارزش قائل نبودم.

وضعمون طوری شده بود که من هم میرفتم کار میکردم. حقوقمو کامل میدادم به عباس. میخواستم زودتر عروسی کنیم و از اون شرایط عقد خلاص شیم. وابسته شده بودم و ترم های آخرم هم عباس کلا ول کرد رفت قم برای فوق بخونه و از دوریش خیلی افسرده شده بودم. (مردا به هیچ جاشون نیس) پدرشوهرم هیچ جوره کمکمون نمیکرد. هرچی پول داشت میرفت برای دخترش جلوجلو جهیزیه میخرید ولی پسراش نه.

البته برادرشوهرم وضعش از ما خیلی بهتر بود خیلی به باباش نیاز نداشت. بورسیه دانشگاه امام حسین بود تهران خونه سازمانی داشت حقوقش بیشتر بود و...

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

ما واقعا صفر کیلومتر که نه، منفی بودیم! نه پول پیش داشتیم جایی اجاره کنیم نه ماشین نه... فقط یه موتورگازی قدیمی داشت عباس. کم کم که یکم پول جمع کردیم توی کرج پولمون به بدترین جاها میرسید. دست آخر بعد سه چهارسال یه دخمه تنگ و نمور زیرزمین اجاره کردیم.

هنوز چندتا از واحدهای من مونده بود و حوزه رو ول کردم کلا.

به شدت محتاج قرض و وام بودیم که پسرعمه ی عباس یکم کمک کرد وام بگیریم.

چون جشن عقد گرفته بودیم گفتیم دیگه عروسی نگیریم ولی مادرشوهر دستور صادر کرده بود که حتما باید عروسی بگیرید شام بدید!

خلاصه کمک که نمیکردن هیچی دستور و اُرد ناشتا هم میدادن. با اون وضعمون مجبورمون میکردن بعضیا رو پاگشا کنیم هدیه بدیم و...

جهیزیه هم چیزخاصی نداشتم. فامیل ما رسم جهیزیه نداشتن و اقوام عروس بعضی تیکه ها رو میخریدن. اصلا هم اینطور نبود که به سلیقه خودم باشه بابام میرفت هرچی خودش میخواست میخرید و بقیه هم که نظر خودمو نمیپرسیدن. فامیل شوهرم هم اومدن جهیزیه ناچیزمو دیدن و با پوزخند رفتن!

خلاصه که با هر بدبختی بود عروسی کردیم (با کمترین هزینه ها) و رفتیم تو دخمه عشقمون.

عباس هر روز صبح زود میرفت و آخر شب میومد. هرکاری که بود انجام میداد. کتیبه مینوشت، پارچه نویسی میکرد (اون موقع به جای بنر پارچه مینوشتن.) برق کشی میکرد کولر سرویس میکرد تدریس خصوصی میرفت و... و من تو اون دخمه نمور تنهای تنها بودم. بچه های صاحب خونه که بالا بودن از کنار پنجره کوچیک زیرزمین نگاهم میکردن و بازیشون این بود بهم فحش بدن و منم هیچی نمیتونستم بگم.

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

معلوم شد واقعا قصه کلثوم ننه اس خیلی جذاب نیس 😂😂

اگه میخواید بگید ادامه اشو بذارم خودم تعجب کردم چطور انقدر شد شاید دوست نداشته باشید بخونید بگید نذارم

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم
توروخدا بذار


باشه پس یواش تر میذارم برسید بخونید خیلی تند گذاشتم

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم
باشه پس یواش تر میذارم برسید بخونید خیلی تند گذاشتم

نه تند بذار ما میرسیم نگران نباش💐

چون نامه جرم ما بهم پیچیدند ، بردند به دیوان عمل سنجیدند، بیش ازهمگان گناه ما بود ،ولی ، ما را به محبت علی(ع)بخشیدند.

تنهایی، بی پولی، افت تحصیلی، رفتار خونواده عباس و خیلی چیزای دیگه... افسرده و عصبیم کرده بود. کارم شده بود گریه مداوم. تقریبا چیز زیادی برای خوردن نداشتیم. میوه؟ چه عجیب! گوشت از اون عجیب تر.

انقدر جامون بد بود که نصف جهیزیه ام تو اون نم و رطوبت خراب شد. مامانم اگه یه وقت میومد بهم سر بزنه طاقت نمیاورد زود برمیگشت قم. یه شب حاضر نبود بمونه پیشم.

انقدر دل و جیگر مرغ خورده بودم حالم به هم میخورد ازش.

توی اون اوضاع باردار هم شدم! خیلی اوضاع بدی شده بود. اصلا پول نداشتیم یکم چیزای مقوی بگیریم من بخورم. اگر هم داشتیم عباس اینجور نبود که به فکرم باشه و چیزی که بخوام برام بگیره!

تو همون حال بارداریم واحدهای آخرم رو به بدبختی پاس کردم و لیسانس زورکی گرفتم. منی که اون همه آرزو برای آینده ام داشتم! دیگه بریده بودم...

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم

اونقدر فشار روحیم زیاد شد که عباس بالاخره راضی شد برگردیم قم. درسش که تموم شد رفت سر کار منتهی باید میرفت شهریار درس میداد و من بازم سه روز در هفته تنها میموندم. ولی حداقل خونه ای که اجاره کردیم نزدیک مادرم بود میرفتم پیشش میموندم باز هم با وجود همه سختی هایی که اونجا داشت.

حالم روز به روز بدتر میشد. نه عباس اونی بود که میخواستم نه زندگیم اونی بود که میخواستم بسازم. احساس ذبح شدن روحم تو مسلخ جهل مردم رو داشتم!

🌌 ایرانم، به تعداد ستاره های کویر لوت تو دوستت داریم بچه های تو بچه های حضرت زهرا (س) هستن که یه روز ریشه ظلم و خشک میکنن 😇 🇮🇷 خواهرجونم اونی که مریضه و تربیت نشده حالیش نمیشه که پوششت انتخابته نه جرقه ای برای روشن شدن عوضی بازی ها و عقده هاش سر تو یا خونوادش 💔 احتیاط شرط عقله 😕 اهل دعوا و بحث بی فایده نیستم اگه جواب ندادم بدون برای اعصاب خودم و خودت احترام قائلم 😉 به آینده امیدوارم 🤞 زندگی مامانم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز