2777
2789
عنوان

داستان زندگیم :)

420 بازدید | 64 پست

سلام ، امیدوارم حالتون خوب باشه :) خوب زیاد کشش نمیدم :) ممنون که تحملم میکنین 🙃🥀

در حال حاضر ۱۹ سالمه ، یه شهروند ساده ام طرز لباس پوشیدنمم خیلی معمولی و ساده اصلا اهل جورابای کوتاه ، ابرو برداشتن ، دختر بازی و خلاصه اینجور چیزا نیستم از قشرای پایین جامعه حساب میشم و خوب خدارو شکر دستم ب دهنم میرسه ،،،  کلا ادمیم که سرم تو کار خودمه ساده میرم ساده میام , اصلا اهل مد و مد بازی نیستم خلاصه اینا رو گقتم که توی ذهنیتتون تصویری خیالی درباره شخصیتم درونتون شکل بگیره ،

داستان از اونجایی شروع میشه که من حدودا ۱۵ سالم بود که توی پارک محله نشسته بودم همه چیز عادی بود تا اینکه یه خانمی رو دیدم که با مادرش از کنارم رد شد ، نمیدونم چرا ولی نا خود اگاه دلم انگاری یه طور خاصی لرزید درست مثل اینکه تو سرما دندونات بلرزه :) خلاصه پاهام سست شد توان راه رفتن تو پاهام نبود همونجا نشستم کنار جدول تا پاهام کمی بعد دوباره جون گرفت ، خلاصه گذشت و گذشت و تو این مدت خواستم خودمو قانع کنم که بابا اینجور چیزا مال ما نیست من کجا عشق و عاشقی همینجوری با خودم بحث میکردم شب و روز نداشتم ، خلاصه چند سال بعد از این ماجرا ها گذشت و تو این مدت همش ترسم این بود که اگه برم بهش بگم نکنه پسم بزنه ، هر روز در خونشون پشت بوته ها مینشستم تا که بلکه بیاد بیرون ببینمش ،  ولی خوب دیگه نتونستم واقعا نتونستم :) ، ۱۸ سالم شده بود و واقعا برام عجیب بود که چقدر ادم میتونه یه نفرو دوس داشته باشه ، ۳ سال بود که نتونسته بودم از ذهنم بیرونش کنم :) دیگه رفتم با دختر عموم حرف بزنم که ببینم ایا این شخص رو میشناسه یا نه ، بگم که رابطم یا بهتره بگم رابطمون کلا با فامیلای بابام خوب نیستش سر بحثای قدیمی بابام باهاشون ، خلاصه هرجوری شده بود تنها گیرش اوردم و ازش خواهش کردم که این شخص رو میشناسی یا نه گفت کی رو گفتم بیا دنبالم بردم خونشونو نشون دادم گفتم همین خانمی که خونشون اینجاست گفت منظورت دخترس ؟ گفتم اره دیگه ، گفت شیطون شدیا گفتم بابا مسخره بازی در نیار میشناسیش یا نه ، گفت اره رفیقیم ولی زیاد رابطه ندارم باهاش خلاصه خواهش کردم که شمارشو  بهم بده ، داد و بعد از کلی متن و سخنرانی و دعا نویسی تو نوت گوشیم بلاخره رفتم تو وات بهش پیام دادم ،
خلاصه پیام ؛
+سلام ، امیدوارم حالت خوب باشه ، قصد مزاحمت نداشتم شرمنده ، 

_سلام ، خواهش میکنم ، امرتون جناب ؟

+ام راستش ... متنی رو که براش اماده کرده بودم تو نوت گوشیم رو براش پیست کردم فرستادم ، خلاصه پیامم این بود که نمیخواهم از دستت بدم ,

_شما ؟!

+معرفی کردم خودمو ولی کاش نمیکردم :))))

برای اولین بار صدای شکستن دلمو از عمق وجودم شنیدم :))))))))

+برو گم شو من اهل اینجور چیزا نیستم :)))))

+ولی تا هر وقت که لازم باشه منتظرت میمونم :)))

_لازم نکرده برو پی زندگیت :)

+فقط  ......... ،،، بلاک شدم :)

نمیدونم ولی فکر میکردم که ازم خوشش نمیاد یا واقعا اهل اینجور چیزا چیزا نیست :) این فکرا واقعا اذیتم میکرد ولی نمیتونستم برم و باهاش حضوری حرف بزنم چون اگه دلش باهام بود همون موقع که پیام داده بودم باهام راه میومد ب سرمم زده بود برم با پدر یا مادرش صحبت کنم ، از طرفی هم نمیخواستم وقتی منو میبینه اذیت شه وقتی میدیدمش سعی میکردم تا جای ممکن از چشمش دور بمونم که تو اون لحظه چشمش بهم نخوره :) ولی خوب وقتایی هم اتفاقی میدیدیم همو از طرز نگاه و رفتارش معلوم بود که خوشش نمیاد ازم :) دیگه از اون روز به بعد افسردگی گرفتم و حالم روز به روز بدتر میشد از یه طرف خانواده باید ازشون قافل نمیشدم خوب بلاخره اونا فقط منو دارن :)))) پدرمم عمرشو خوب ....... داده به شما :)

ولی خوب حرفم اینه مگه من چمه ؟ خوب ب خدا منم ادمم دل دارم :)

خدا سر شاهده سرما گرما ، برف و بارون و این جور چیزا برام معنی نداشت ، میرفتم یه اهنگ پلی میکردم تا خود صبح ذل میزدم به دم درشون هرکی هم رد میشد میگفت شدی مردک اینجا چیکار میکنی این وقت شب تو اون حالم یه چی سر هم میکردم ردشون میکردم ،، ساعتای ۴ ، ۵ صبحم خونه رفتنی مادرم پشت در وایمیساد تا میفرتم تو کتکم میزد که چه غلطی میکنی شبا بیرون خدا مرگم ‌بده ، میرفتم بغلش میکردم دلداریش میدادم میگفتم خوب گلم سر کارم صاحب کارم کار زیاد داره همشو سپرده به من منم مجبوذم تا این وقت شب کار کنم ولی خوب همه اینا فدا یه تار موش ، ولی خعلییی قشنگتر میشد وقتی که توی اون سرما در میومد با باباش برف بازی میکرد ،،  این سکانسو با یه دنیا عوضش نمیکنم :)))) ب باباش حسودیم میشه :)) ولی خوب خدا جون واقعا نمیشد برا یه بارم که شده من جای باباش میبودم ؟ :) امروزم دم مغازه دیدیمش ولی خوب طبق روال سرمو انداختم پایین و رد شدم 🥺🥀


راهی هست که بتونم دلشو به دست بیارم ؟ :)

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

برو باهاش حرف بزن دلشو بدست بیار کادو بخر واسش با غایم باشک بازی و یواشکی بپایی و این چیزا هیچی حل نمیشه واسه عشقت بجنگ قسمتت بود میشه نبود هم هنوز اول راهی و کلی این زندگی مونده بالا و پایینشو نشونت بده تو فقط باید قوی باشی همین 

ناشنوا باش وقتی کهـ به آرزوهای قشنگت میگن محالهـ💘🍀
برو باهاش حرف بزن دلشو بدست بیار کادو بخر واسش با غایم باشک بازی و یواشکی بپایی و این چیزا هیچی حل ن ...

خوب اینجوری اذیت میشه  ،  خوشش نمیاد ازم برم کادو براش بخرم ؟ 

خب اگر این خانم اهل دوستی نیست ،پا پیش بزارین برای خواستگاری از طرف خانواده ها،اگر قسمت باشه با چند بار مطرح کردن و خواستگاری کردن کم کم نرم میشه،خیلیا رو دیدم اینجوری به عشقشون رسیدن بعداز مخالفتای زیاد و الان عاشقانه ترین زندگی رو دارن

خوب اینجوری اذیت میشه  ،  خوشش نمیاد ازم برم کادو براش بخرم ؟

نری کادو بخریا😂آخه چه صنمی باهم دارین با کدوم صفت بری بهش کادو بدی،همون ک گفتم ،تنها راهش خواستگاری توسط بزرگتراست

خب نمی خوای خواستگاریش بری؟ شاید فک کرده تو اونو واسه دوستی می خوای به مامانت بگو

خواستگاریش ? 🙃🥀 خدا سر شاهده همه جوره میخوامش ولی خوب چی دارم که دلمو بهش خوش کنم نه ماشین دارم نه پول کافی نه خونه به چی دل خوش کنم برم جلو ؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز