من دوتا بچه دارم یه دختر ۴ساله و یه پسر دوساله ،همسایمون که خیلی بهم نزدیکیم و رابطه خانوادگی داریم اسممو با بچه ها برا کربلا نوشته اینم بگم شوهرم نمیتونه با ما بیاد چون کارگاه مبل سازی داره و نمیشه سر کار نباشه برا همون من و بچه ها باید بریم قرار بود مامانم بیاد که کمک حالم باشه اونجا ،چون پسرم خیلی شره و اونو برام نگه داره که بدلیلی نمیتونه بیاد منم منصرف شدم از رفتن ولی امروز باز همسایمون گفت بیا بریم من رامتین رو برات نگه میدارم، همسرمم میگه هرجور خودت دوست داری نمی دونم برم یا نه میترسم اونجا همش درگیر بچه ها باشم و خستم کنن یا خدای نکرده گم بشن یا مریض بشن هزار فکر به سرم میزنه از زیارت چیزی نفهمم، با اینکه همسایمون گفته برام نگه میداره چون چندبار رفته ولی من دفعه اولمه ،سفرمون هم زمینیه با قطار میریم
معجزه زندگیم ترنم من 25 آبان سال 97 ساعت8و40دقیقه صبح بعد از یازده سال انتظار فرشته زمینی ما شد.خدایا عاشقتم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
به نظرم نرو حتی اگه همسایه قولش رو عمل کنه چون بچه هات کوچیکن و شوهرت نمیاد خیلی اذیت میشی
اره نظر خودمم همینه اذیت شدن خودم مهم نیست میترسم بچه هام اذیت شن یا خدای نکرده هزار اتفاق دیگه ولی از طرفیم چندساله دوست دارم برم کربلا دوراهیه سختیه الان نرم دیگه معلوم نیست کی پیش بیاد قسمتم بشه
معجزه زندگیم ترنم من 25 آبان سال 97 ساعت8و40دقیقه صبح بعد از یازده سال انتظار فرشته زمینی ما شد.خدایا عاشقتم