2777
2789


یه دختر ۱۹ ساله ی زیبا بودم با یه خانواده متوسط رو به بالا از نظر مالی
پدر و مادرم از وقتی یادم میومد تو خونه اختلاف داشتن و دعوا
همون موقع ها دوستم منو با یه پسری اشنا کرد همشهری بود ولی
تو یه پروژه بزرگ یه شهر ۱۰۰۰ کیلومتر اونطرف تر مهندس ناظر بود 
خوش تیپ و خوش پوش
سه روز بعد اینکه ارتباطمون شکل گرفت بهم گفت که داره به ازدواج باهام فکر میکنه
خیلی دلم میخواست اون شوهر اینده ام باشه ولی خب بهش گفتم فعلا زمان میخوام تا بیشتر بشناسمت
اونم نشست قصه زندگیش رو برام تعریف کرد که وقتی پیش دانشگاهی بوده پدرش ورشکست میشه به بدبختی میره دانشگاه و الانم که کار میکنه هیچ پس اندازی نداره چون هر چی داره میفرسته واسه پدر و مادرش که یه خونه دارن واسه خودشون میسازن
گفت حامی ای نداره
ولی اینده رو خودش میسازه
یه پنج شش ماهی تو رابطه بودیم
کم کم عاشقش شده بودم که گفت نتونست چند ماهه حقوق معوقه اش رو بگیره و استعفا داد و برگشت شهرمون که همونجا کار پیدا کنه
منم پشت کنکوری بودم اون موقع
پدرمم فهمیده بود با یکی دوستم
ازم پرسید عکسشو بهش نشون دادم شرایطش رو گفتم لبخند زد که یعنی مشکلی نداره 
دو سه ماهی بعد اون دنبال کار گشت ولی پیدا نکرد
منم از قایمکی رفتن و اومدن خسته شده بودم
فکر نمیکردم کار پیدا نکنه
بهش گفتم بیا خواستگاری درست میشه
گفت نه کار دارم نه پس انداز
بیام بابات نمیگه چه رویی داری گفتم شاید بابام دستتو گرفت یه کاری بند کرد یه دختر که بیشتر نداره
اومدن خواستگاری اون روزا بابام خیلی خوشحال بود
میگفت هر جایی رفتم تحقیق همه کلی ازش تعریف کردن
پول بدرد نمیخوره خودم کمک تون میکنم
پسره به دلم نشسته و این حرفا 
بله رو گفتیم و قرار بله برون گذاشتن
شوهرم بهم گفت سه میلیون کل پولمه بیا ورش دار هر جوری دوست داری واسه مراسم عقد خرید کن
پولشو داد بعد خواستگاری به من بعد دو روز قبل بله برون گفت از اون پول ۱۰۰ تومنش رو بزار مامانم برات چادر عقد و قران خرید بدم به مامانم
من یه مقداری واسه عاقد گذاشتم کنار
بقیه اش رو حلقه و نشون و زیر لفظی خریدیم یعنی سه چهار تا تیکه طلا خریدم دیگه لباس نگرفتم
خانواده شوهرمم نکردن یه لباس بگیرن سر عقد بپوشم 
اومدن بله برون مادرشوهرم سر سکه مهریه چونه زد 
بعد شوهرم گفت هر چی ما گفتیم از همونجا باهام لج افتاد و خلاصه بله برونم اینجوری تموم شد
عقد کردیم بعد عقد اومدیم خونه مامانم گفت برید تو حموم این ابی که سر سفره عقد بوده رو بریزید رو سر همدیگه
مام رفتیم
بابام از اونجا ناراحت شد که به من بی احترامی کردن با هم رفتن تو حموم و خلاصه بابامم رفت تو قیافه از همون روز

ما دیگه هیچ پس اندازی نداشتیم شوهرمم کار نداشت تازه عروس بودم ولی تا مدت ها همون لباس کهنه های خونه بابام رو میپوشیدم
تا اینکه شش ماه بعد عقدمون دانشگاه قبول شدم
دانشگاه روزانه
 به مامانم گفتم خب دانشگاهم که خرج نداره ولی یه چمدون ندارم یه دست لباس درست حسابی ندارم ببرم با خودم
مامانم اینا گفتن شوهر کردی دیگه به ما ربطی نداره
بعد من مثل احمق ها گریه میکردم و بابام پوزخند میزد وقتی گریه منو میدید هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره
دیگه شوهرم کوتا اومد دید کار مهندسی پیدا نمیشه  رفت یه کار کارگری طور

 با یه درامد بخور و نمیر
نمیتونستیم پس انداز کنیم ولی خب واسه کرایه و رفت و امد و لباس و این چیزا دستمون جلو خانواده دراز نبود
شش تومن وام ازدواج گرفتیم ماهی ۱۸۰ قسطش بود ماهی ۹۰ بانک بهمون سود میداد گذاشته بودیمش سپرده 
یه دفعه بابام مهربون شد زنگ زد که میشه پول رو به من بدی من تا دستمه قسطش رو میدم بعد کل پول رو دو سه ماه بعد برمیگردونم
قسط رو که نداد هیچ 
پول رو بعد شش ماه به زور ازش گرفتیم
تازه چون ضامن ما خودش بود اگه قسط مون عقب میفتاد کلی زنگ میزد بد و بیراه میگفت که اگه عرضه نداشتین ماهی ۲۰۰ قسط بدین چرا وام گرفتین
من خیلی از این رفتارا خجالت میکشیدم ولی خداییش شوهرم یه بار هم به روم نیورد
یا مثلا من خوابگاه بودم هفته ای دو روز میومدم شهرمون یه روزش خونه خودمون یه روزش خونه مادر شوهرم
مادرم میگفت خسته شدم کی میرید سر خونه زندگی تون
کی رو دیدی سه سال عقد باشن
یا از یه ماه قبل یلدا میگفت به مادر شوهرت بگو ما رسم داریم شب یلدا باید وسیله بدن
من به شوهرم گفتم رسم اینجوریه شوهرم گفت مامانم اینا رو ولشون کن خودم میخرم شوهرم کلییی وسیله خربد همه چی کارتنی و جعبه ای باز مامانم غر میزد که والا نوبر اوردن کی دیده ماهی رو پاک نکرده بفرستن
برو بهشون بگو باید پاک میکردین
خلاصه سه سال با همین شرایط عقد بودیم
خانواده شوهرم کمکم اصلا نکردن ولی سرکوفت هم نمیزدن
ولی از خانواده خودم خیلی حرف شنیدم
خداییش شوهرم خبلی مظلوم بود ادم خیلی خیلی خوبی بود
خودشون هم اینارو میدونستن ولی واسه بی پولیش همیشه مسخره اش میکردن
حتی داداشم که ده سال از شوهرم و دو سال از من کوچیکتر بود یه سری سر ناهار به شوهرم گفت کار هست تو نمیخوای کار کنی 

خلاصه بعد سه سال شوهرم یه مقدار تو کارش پیشرفت کرد 
یه کم پول جمع کردیم اون موقع یه خونه همکف دیده بودیم سی میلیون 
به بابام گفتم ۱۵ ما داریم
۵ تومن تو کمک کن
ده تومن میشه وام گرفت گفت نه نمیتونین قسط بدین بیخیال
گفتیم اکی پس با پوله ماشین میخریم گفت نمیخواد ماشین به چه دردتون میخوره
مام خودمون رفتیم یکی خریدیم
هر جا نشستن انگاری که با پول اونا خریدیم این چیه رفتین خریدین سرتون کلاه گذاشتن
گرون خریدین
تا همین پارسال که ۸ سال میگذره ماهی یکبار میگفتن اون ماشین رو گرون خریدین اشغاله و...
تا بالاخره ماشینه تو اتیش سوزی سوخت گفتن بهتر شد سوخت وگرنه جور دیگه از شرش خلاص نمیشدین
خلاصه که فقط بلدن زخم زبون بزنن
هنوز یکسال به دانشگاهم مونده بود که بابام گفت باید عروسی بگیریم گفتم اکی میشه به جای جهیزیه سی میلیون بهم پول بدی من خونه بخرم گفت نه به من چه
منم رفتم یه خونه نود و پنج متری اجاره کردم که یه دفعه ای انگار بعدش بابام پشیمون شد گفت باشه بهت سی تومن میدم خلاصه رفتیم یه خونه ده سال ساخت ۸۰ متری خریدیم ۱۰۰ میلیون
۳۰ تومن پول بابام
۲۰ تومن کادوی عروسی
۴۰ تومن وام
ده تومنم خورد خورد موقع سند دادیم
خلاصه همه اینارو از خانواده ام گفتم که بگم من برای اینکه کمتر سرکوفت بشنوم همیشه سعی میکردم پیش خانواده ام شوهرم و خانواده اش رو بهتر از اونچه هست نشون بدم
اگه بهونه ای پیدا نمیکردن شوهرم رو خورد کنن منو خورد میکردن
کلی برات خرج کردیم فرستادیمت زبانکنده چی شدی اخرش

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

از همون موقع ها منم رفتم سرکار
کلا خرجی واسه شوهرم نداشتم
همه چی خوب بود و دو سال بعد عروسی تصمیم گرفتم باردار شم
بعد بارداریم دیگه انگار شوهرم اون ادم خیلی خوبه نبود
عشقه فروکش کرده بود یا چی نمیدونم
خیلی توجهش کمتر شد
نه اینکه بد باشه ها
ولی ادمی نبود که من بخوام بخاطرش انقدر سختی بکشم
رابطه جنسی مون به صفر رسیده بود
میگفت دیگه بدنم نمیکشه مریض شدم
بهم کمک نمیکرد
یعنی هم سرکار میرفتم هم باید کارای خونه رو تنهایی میرسیدم
از کادو و سوپرایز و اینام خبری نبود کلا
دیگه کم کم اوضاع کاری من خوب شد درامدم به ماهی ۳۰ میلیون رسیده بود
خونه رو فروختم یه خونه ۲۰۰ متری ساختم
(بعد مامانم میگفت رفتین تو محله گره گوری ها)
ماشین خریدم
چند بار با پس اندازم با شوهرم رفتیم سفرای خارجی 
ولی همچنان دیگه اون ادم حامی ای قبلا میشناختم نبود شوهرم
گاهی تو بحثامون میگه من خیلی نسبت به بقیه بهترم
من اهل مشروب و دود نیستم بهت خیانت نمیکنم
میگم خب منم خیلی نسبت به بقیه زنا بیشتر برات مایه گذاشتم 
منم اهل دوست و رفیق نیستم
بهت خیانت نمیکنم
دلم میخواد تو پیش خودت بگی زنم کار میکنه خسته هست
منم گاهی بهش کمک کنم
گاهی براش هدیه بخرم خستگیش در بره
مثلا امروز دستم بند بود گفتم برو یه ماکارونی از انبار وردار داشتم نگاش میکردم به محض اینکه در انبار رو باز کرد گفت نیست
اومدم جلو دستم بود ورداشتم
میگم تو اگه کاری بهت بدم از قصد درست انجام نمیدی که من دیگه بهت کار ندم 
تو اصلا نگشتی
میگه همش داری غر غر میکنی زندگیم رو به گند کشیدی
خیلی دلم شکسته
اینهمه سختی و سرکوفت بکشم
تو خونه ای که من ساختم زندگی کنی 
با ماشینی که من خریدم اینور اونور بری
اخرش هم طلبکار باشی
اینهمه نوشتم هم درد و دل کنم 
هم اینکه بگم خانوادم حامی نیستن 
و شوهرم هم یه ادمیه که جدیدا احساس میکنم بود و نبودش فرق نمیکنه
نمیدونم ادامه زندگی باهاش به نفعمه یا به ضررم
اسیبی بهم نمیرسونه
ولی فایده ای هم برام نداره

در این ک تو سختی کشیدی هیچ شکی نیس ..

ولی اینو تبدیل نکن ب پتکی و هی بکوب تو سرش سعی کن با منطق باهاش صحبت کنی ولی قبلش خودت برو پیش روانشناس و همین داستانت رو بهش بگو و انتظاراتت رو ..

بعد با توجه ب حرفای مشاور باهاش صحبت کن یا اونم ببر پیش روانشناس ..

ببین این تغییر ناگهانی یکم عجیبه ..


بعدش ک خیالت راحت شد..بشین باهاش منطقی صحبت کن ک چ انتظاراتی ازش داری یا باهاش برو پیش مشاوره ببینی ...

هزار بار 

شایدم بیشتر

بهش گفتم

کلا حالیش نیست

مثلا حدود چهار پنج سالی کلا رابطه جنسی نداشتیم میگفت مریضم

خب من خیلی برام سخت بود این قضیه

دو سه بار بردمش دکتر میرفت کلی خرج میکردبم

دارو ها رو میخرید بعد میگفت دلپیچه میگیرم نمیخورد

میگفتم لامصب تو که میدونی بدنت به دارو نمیسازه

پس چرا دارو رو میخری اصلا

انگار همه چی به ت.خ.م.ش.ه

بیماریش چیه ؟واقعیه یا داره بهونه میاره ...

 بچه داری؟؟

زیر سر شوهرت بلند نشده مشکوک نیس؟

آخه یکی از اقوام ما هم همینجوری بود یهو سرد سرد شد ..

الکی الکی ..البته اذیت های دیگه ای هم داشت مثلا واسه یکی دو روز غیبش میزد .. دختره هم بهش شک داشت ولی آخرش ازش طلاق گرفت امسال بعد ۷یا ۸ سال ...


در این ک تو سختی کشیدی هیچ شکی نیس .. ولی اینو تبدیل نکن ب پتکی و هی بکوب تو سرش سعی کن با منطق باه ...

شاید از رفتارای خانواده ام خسته شده

ولی خب منم واقعا دیگه نمیکشم

خسته ام از این پینه زدن ها

یه بارم اون منو ببره پیش مشاور انتظار زیادیه؟

بیماریش چیه ؟واقعیه یا داره بهونه میاره ...  بچه داری؟؟ زیر سر شوهرت بلند نشده مشکوک نیس؟ آخ ...

اولا زود انزال بود

بعد انگاری بخاطر زود انزالی اعتماد به نفسش رفت دیگه کلا نعوذ نداشت

خداروشکر ابن مشکل مون یکسالی هست که حل شده

والا خیلی از این نظر بهش شک ندارم که زیر سرش بلند شده باشه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز