2733
2739
عنوان

دعوای زن و شوهری

2381 بازدید | 65 پست

سلام من ۶ سال هست ازدواج کردم یه بچه ۲ سال و نیمه دارم و شآعلم .

همسرم خیلی رو خانوادم حساسه جوریه ک من وقتی خونه . بابامم همش استرس دارم به خاطر شغلم بعضی روزا از شب میریم خدنه مامانم بعضی روزا خونه مادرشوهرم بخاطر اینکه بچمو نگه دارن...دختر خواهرم از دخترم بزرگتره دو سال هی با هم دعواشون مبشه یا مثلا چند تا کلمه مثل بد و و ... دخترم ازش یاد گرفته شوهرمم هی میگه این ادیت میکنه بچمونو همش سر من غر میزنه هر سری یه بحثی از خانواده من در میاره یا میریم با خواهرم اینا بیرون هی غر میزنه میگه چقد دیر میان ...اونا بی برنامن بی نظمن بچشون تو سنیه که از هم سن و سالاش یاد میگیره یه چیزاییو سر دخترمن خالی میکنه منم واقعا جز تدکر کاری از دستم برنمیاد...۶ ساله همش دعوا داریم سر همین چیزا...تا اینکه دفعه اخر ک دوباره شوهرم سر من هی عر زد دبگه من عصبی شدم دستام به لرزه افتاد بهش گفتم اصلا تو ک اینجوری نیا شب بخاب خونه ما اینقد حساسی.. خلاصه دعوامون کشید جلو بقیه من بهش گفتم برو بیرون و من فوش دادم اونم فوش داد داد و بیداد...شوهرم جلو بابام اینا بهم گفت پفیوز بچه رو کشیداز دستم بابام عصبانی شد داد زد سرش بهش گفت بچتو بردی د برو ...خلاصه خیلی بد شد...دو روز بچم پیشش بود دیگه طاقت نیوردم رفتم خونه مادرشوهرم چون میدونستم اونجان جلو اونا هم دوباره با شوهرم بحثمون شد خلاصه دیگه پدرشوهرم وساطتت کرد و اروممون کرد من گفتم بچمو میخام ببرم چرا باید پیش این باشه بچه باید پیش مامانش باشه...خلاصه دیگه برگشتیم خونه با شوهرم و بچم ولی رابطه بابام و شوهرم خرابه نمیدونم چی کنیم .... از طرفی رفتارا شوهرم ک اینقد حساسه رو اعصابمه دو کیلو کم کردم ..فقط کسی نیاد ک سرزنش کنه....مبگه من غرورم شکسته بابات انداختم بیرون از اونور خونوادم میگه تو کوچه خیابونم همچین فوشی نمیدن ک شوهرت داده....از طرفی شوهرم رو دامادمون حساسه میگه وقتی اون هست نمیشه بری خونه بابات ترخدا کمکم کنین

از اول مقصر شوهرت بوده حالا ام کار به اینجا کشیده

چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده  سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
هیچی زیادی بهش حق دخالت دادی .اتفاقا بهتر . دیگه تنها برو خونه خونوادت .نزار هم حرفی بزنه .خونه ماما ...

ببین نمیشه من ۴ روز بخاطر بچم باید برم ک بچم صب زود ببدار نشه  چرا خانوادش خوبن 

2740
هیچی زیادی بهش حق دخالت دادی .اتفاقا بهتر . دیگه تنها برو خونه خونوادت .نزار هم حرفی بزنه .خونه ماما ...

من بخدا کلی باهاش بحث کردم تیپش اینجور بود از اول...دیوونم کرده الانم به خودش فقط حق میده میگه بابات انداختم بیرون غرورمو شکسته

عزيزم يه كلكي ميزدي 

خوب از خانواده تَو خوشش نمياد 

هميشه بچه رو ميدادي به مادرشوهرت 

بعد دو هفته مادرش عاصي ميشد ،خودش شوهرت رو اروم ميكرد ،

شوهرتم ميفهميد اگر  بخواد غر غر كنه ،زحمتش ميوفته گردن مادر خودش ،احتمالا ساكت ميشد 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز