من با همکلاسیم چند وقته بخاطر همون موضوع تقلب در افتادم یعنی هروقت تقلب میخاست میومد سمت من کنار من بقیه چیزای دیگش با کسای دیگ بود امروز من درس مو زود نوشتم امتحانو بعد من و گذاشت ک مراقب بچه ها باشم معلم
اونسری من دیر اومدم گفت چرا ب اینا تاخیر نمیدی
یا اونروز توی کلاس صحبت میکردم زیر زیرکی میگفت ساکت شو تو واقعا ازمن داره بع ناحق بد میگه امروز خودش امتحان ننوشت به اونیکه پابه پاش توی این قضایا شریکه گفت بنویس قشنگ یعنی خودش هیچی ننوشت این یکی نوشت به اسم این منم زورم اومد واقعا منم آدم بی زبونی ام شدید رفتم گفتم که ۲ تا برگه شبیه هم اما اسم نگفتم البته که اونا جای من بودن میگفتن حتی اونروز من بخاطر دل درد کنار شوفاژ نشستم جای همین همکلاسیم بود در واقع من و بلند کرد بعد یکی دیگ رفت گذاشت بشینه عذاب وجدان گرفتم سر امروزیعنی هرکی بدی کرد ب من باید وایستم نگاه کنم کار به این کوچیکی عذاب وجدان اورد برام چرا اونا انقدر دلمو شکوندن و مهم نیست براشون؟خصوصا اینکه خیلی ام وسواس فکری دارم جدیدا