ماتم دنیا گرفتم برم اونجا دوباره
تو شهر دیگه ای زندگی میکنند
فقط من باهاشون همزبون نیستم و تنها فرد غرییه بینشونم
حتی ثانیه ای به زبان فارسی حرف نمیزنند که منم یکم حس خوب داشته باشم
حتی منزل منمیان تهران هم به زبانخودشون حرف میزنند
همسرمتا پیشم باشه تلاش میکنه یادش نره منم هستم و ترجمهمیکنه ولی نباشه دیوانه میشم
دلم نمیخواد برم اصلا خونه شون اصلا