مجبور شدم به همسرم بگم طلاهام رو بفروشم خونه اجازه كنيم بعدش كه دست باباش پول اومد برامون طلا بخرن يا يع سالگرد بگيرن اونا هم قبول كردن من بدون عروسي و جشن حتي يدونه آتليه اومدم خونه خودم مادرشوهرمم هي ميگفت برات جشن ميگيريم ولي كو تقريبا داره يه سال ميشه كه خبري نشد جديدن هم بارداري رو بهونه كرده ميگه واسه همين نتونستم جشن بگيرم
شوهرمم لاستيك فروشي داره ولي بنده خدا با يه دست خالي چيكار كنه اخه مغازه رو هم ماشين رو اون موقع فروخت باز كرد الان صاحبخونه به ما گفته بود كه ميخوام فروشم ماهم پول پيشمون خيلي كم بود گفتن نداريم بديم در حالي كه جديدن يه زمين فروختن