والله نمیدونم چشه
ما از طریق درسمون باهم اشنا شدیم چون جفتمون کنکوری بودیم حس میکردم وابستم شده ولی فکر نمیکردم عشق باشه
تا اینکه وسط چت همش سوتی میدادو از عشق میگفت
یه شب که از مشهد اومده بود بهش گفتم دوست دارم
گفت جدی خودتی حالت خوبه؟گفتم اره گفت منم دوست دارم بیا مثل ادمایی که ادعای عاشقی میکنن نباشیم
تا ۵ صبح باهم چت کردیم یه دفعه گفتم اگه بابام منو ب تو نده چی گفت پس بذار همینجا تمومش کنیم عذاب نکشیم
بعدش باهم صحبت میکردیم ولی راجع به درسو کارمون بود تا اینکه قهر کردیم گفت حق نداری بیای تو این مدت منم انقدر وابستش شدم حد نداره گفتم دوست دارم گفت دیگه پیام نده.
امشب خیلی حالم بد بود سر مسائلی پیام دادم حلالیت بگیرم میخواستم بمیرم
گفت حلالت کردم دیگه؟؟
گفتم دلیل رفتارت چیه گفت خستم کردی دهنمو سرویس کردی.برو جان مادرت دیگه نیا به هرچی قائلی قسم نیا.
از ساعت ۱ منم نشستم گریه میکنم تا الان