منو شوهرم باهم دوست بودیم و بهم علاقه داشتیم بخاطر دوست داشتنم قبول کردم و اومدم شهر غریب ،همه این تنهایی و غربت رو بخاطر شوهرم تحمل میکنم چون دوسش دارم وشبا با آرامش سرمو میزارم رو بالشت یعنی فکرم و ذهنم پیش کسی دیگه نیست ،هر لقمه غذایی که درکنار همسرمم میخورم باعشقه با ذوقه
دونفر وقتی واقعا همو دوست داشته باشن همه چیز رو بخاطر هم دیگه تحمل میکنن زندگیشون با لذت میگذره پس توام جدا از همه اینا اول خوب فکر کن ببین واقعا کسی که میخوای یه عمر باهاش بخوابی باهاش هم سفره و هم خونه بشی میتونه این آقا باشه یانه
امیدوارم حرفام کمکت کنه تصمیم درست بگیری