می خواست دیشب پیشم بخوابه
گفتم خالم خوب نیست
نفسم تنگه
ولی باز ب حرف نکرد
جاش انداخت کنارم
تا صبح هی حرف های عاشقونه دم گوشم
من باز حرص میخوردم ک نکنه دروغه
بدم میآمد وقتایی ک خودش ب من نزدیک میکرد
و می فشرد ب خودش
حالم از خودم ب هم خورد
هم از اون
این چی بوود
میخوام فک نکنم ولی نمیشه
اگه مثلا خیلی معمولی بود ن
میگ دیوونه شده بعد اون
زمانی ک تو فکر اون بود
حتی وقتی با هم کات کردن
هم کور بوده و حتی موارد ک مامانش میگفته از قبیل من کم شانس
نمیدیده
بعد کشش پیدا کرده
چ قسمتیه