اگه تو شرایطم قرار میگرفتی چیکار میکردی....قبلا هم بهتونگفتم ازدواج کردم بخاطر شغل همسرم اومدیم تهران نه فامیلی نه دوستی نه آشنایی هیچکسو ندارم شوهرمم که نمیاره برم سرکار از صب تا شب خونم تصمیم گرفتم برم کلاس ثبت نام کنم تا هم سرگرم شم هم دوست پیدا کنم اما همسرم میگه این ماه صبر کن ماه بعد خصوصی برو نمیتونم چیکار کنم برم یا نه انتخاب برام سخت بود که ازتون نظرتونو خواستم خصوصی خوبه اما دیگه تو کلاس فقط خودمم دوستی آشنایی نیس عمومیم که چند نفر هستم خصوصی ۴ ماه طول میکنم عمومی یک سال و نیم
نه بابا یه دنده هس لجبازه فقط حرف خودشو قبول داره از نظر اون زن باید بشینم خونه هر موقع هم گفت حوصلم سر رفته یا دلتنگم یه بچه به دنیا بیاره بزرگ کنه همین
من جای شما بودم زبانمو تقویت میکردم برای شرکت های مختلف، پیج فیسبوک میزدم و براشون مشتری میاوردم از ...
اصلا نمیذاره حتی اوایل بهم میگفتم پیج اینستاتو پاک کن....کلا شکاکه بد دل اینوری نبود ها ولی اونقد تو محل کارش حرف میشنوه که اینجوری شده تازه همه اینا به کنار بچه هم میخواد که من نمیزارمولی تا کی میتونم بزارم فوقش یه سال بعدش یا باید بچه دار شدنشو انتخاب کنم یا طلاقو که اگه بچه هم بیاد دیگه کلا دست و بالم بستس فقط باید بشینم بچه بزرگ کنم غصه بخورم بی پولی بکشم مستاجری بکشم
برای همین میگم آروم آروم رشد کن دیگه وقتی رشد کنی میبینه با دیگران قابل مقایسه نیستی هرچی شن ...
امیدوارم بتونم رشد کنم چون رفته رفته از سنمون میگذره هر چیزی یه وقتی داره من الان میتونم کار کنم الان میتونیم تلاش کنیم وام برداریم خونه بخریم بعد بچه دار شدن دیگه غیر ممکنه از اونایی نیس که برا بچه پرستار بگیره یا بچه رو مهد بذاره هر چیزی یه زمانی داره