۴ سال عمرمو گذاشتم پای یه شغلی
بخاطرش دانشگاه نرفتم
چون فقط با دیپلم پذیرش داشت
(نپرسید لطفا چ شغل بود)
بخاطرش رو ترسام پا گذاشتم
توی سرما توی گرما رفتم پیگیر پروندم شدم
تحقیر شدم،فحش خوردم،شب ها تا صبح گریه کردم
ناامید شدم،اما سرپا موندم و جنگیدم بخاطرش
از ادمی که بودم تغییر کردم و اجتماعی شدم
حق خوری دیدم و جنگیدم
گفتم شاید میون این همه پارتی بازی یجایی حق منم باشه
منِ فرزند کارگری که جز خدا کسیو ندارم
ن پارتی نه پول نه سهمیه....
تا بالاخره با هزار منت به طور موقت تونستم مشغول شم
کلی ذوق کردم و پزشو دادم
هم خودم هم خانوادم...
تا امروز یه همکار داشتم که سهمیه خانواده شهید داشت
و ریسمون دوست خانوادگی و همسایشونه
با من سر کار میومد
من تلاش کردم و بیشترین کارو من کردم
مادربزرگم فوت کرد حتی مراسم تشیعش رو شرکت نکردم
مریض شدم سرکار رفتم
اما از اون فردا داره به عنوان بهترین کارمند تقدیر میشه
با وجود اینکه تمام تلاشارو من کردم و حتی دوتایی کردیم
الان میخوام ار این کار بیام بیرون و قیدشو بزنم
برم دانشگاه لیسانس بگیرم
میدونید خیلی دلم شکسته نمیدونم چجوری بگم
یه روز یکی از کارکنانمون ب من گفت هرکی رسمی شده با پارتی بود و تحقیرم کرد اما با اون مهربون برخورد کرد
من دیدم پارتی بازی زیاده ولی تلاش کردم
اینارو گفتم اروم شم
دارم دق میکنم از این همه خق خوری