بخاطر عشقم طلاق گرفتم الان دوباره ازدواج کردم ولی بابای دخترم نمیزاره تلفنی هم باهاش حرف بزنم دخترم منو ب باباش ترجیح میده بعد هشت ماه اومد پیشم تا اسم باباش میومد گریه میکرد میگف نمیرم ولی حضانت بااونه مجبور شدم بدم بهش امسال قرار بود بره پیش دبستانی باباش ثبت نامش نکرده دلم خونه واس بچم الان باید با ذوقوشوق میرف پیش دبستانی ن که خونه عمه خونه مامان بزرگ آواره بشه اونم تو شهرستان
انقد دلم گرفته میگم ب باباش بگم بخاطر دخترمونم ک شده ی خونه بگیره منو دخترم بریم باهم زندگی کنیم ولی از بعدشم میترسم ک نتونم تنهایی از پس مشکلات بربیام من ی دختر وابسته ب خونواده و شوهرمم خیلی قوی نیستم نمیدونم چیکار کنم عذاب میکشم وقتی ب بچم فک میکنم چقد آرزوها واسش داشتم الان اگه پیشم بود بهترین وسایلارو میگرفتم میبردم مدرسه ای خدا ی کاری کن