وقتی وارد زندگی شدم تو دوران عقد همه چی عالی بود فوق العاده بینظیر می گم همه چی یعنی ما تو دو تا شهر مختلف بودیم نصف شب تو جاده بود کخ صبح کنارم باشه و همه چیز عالی
خدایا مگه یه دنیای صورتی چقدر عجیب و غریب بود که حسرت داشتنش رو روی دلم گذاشتی؟
به همه می گفت هر چی همسرم بخواد همونه و همون هم بود تا ازدواج کردیم و اومدیم سر خونه و زندگی خودمون باز همه چی عالی بود یه چیزی که منو ناراحت می کرد اونو داغون می کرد اما هیچی نداشت یه خونه ۴۰ متری داشت که اونم با قرض بود کار هم بصورت دائمی نداشت همیشه ۸ گرو نه اما دیوانه وار. عاشق بود
خدایا مگه یه دنیای صورتی چقدر عجیب و غریب بود که حسرت داشتنش رو روی دلم گذاشتی؟