بچه ها تقریبا یک ساله که نتونستم ببینمش بخاطر کنکور و درس خوندن تو خونه اصلا بیرون نمی رفتم دلم خیلیییییی براش تنگ شده مامانم نمی ذاره برم بیرون انقد حالم بده چهار ساله باهمیم و خانواده ها خبر دارن ولی مامان بابام راضی نیستن و بهشون گفتم که باهاش به هم زدم و اصلا دیگه برام مهم نیست در حالیکه از دلتنگی دارم می میرم نمی دونم چیکار کنم اونم میگه صبر کن ازدواج می کنیم ولی من نمی تونم تا اون موقع تحمل کنم دلم می خواد باز ببینمش یدل سیر بهش نگاه کنم باز باهاش قدم بزنم باز برام آهنگ بخونه تو پارک
میگن تو هنوز بچه ای باید دانشگاه بری تموم شه و اون پولدار نیست اختلاف سنی هم یکم داریم 🥺شغلش هم آزاده ولی من عاشقشم و تو این چهار سال خیلی قشنگ شناختمش نمی خوام با هیچ کس عوضش کنم نمی تونم تصور کنم اونم با یکی دیگه باشه