تا وقتی بچه بودیم بهترین خوبی هارو میکرد در حقمون…داستانش خییییلی طولانیه که چرا من ازش متنفر شدم…اما دیروز یه اتفاقی افتاده از سمتش ک خییییلی اذیتم میکنه
تند تند تایپ میکنم
بلایکی
گذاشتی بلایک
ایشالا ک بحث تجاوز نباشه
به اصرار خودم رفتم پیشش کار کنم کع کاش پام میشکست نمیرفتم…مارو پله کرد خودش بالا بره…در حقم بد کرد…استفاده کرد تا به منافع خودش برسه….یادش میافتم که چه قدر ساده بودم از خودم بدم میاد
تجاوز نیست بچه هاااا
بعد از پیشش اومدم بیرون! گفتم من دیگه نمیتونم اینجا کار کنم
به همه حقوق میداد ولی به من و چند نفر دیگه نمیداد
اون مدت فهمیدم چه ادمیه
تمام مهر و محبتی که بهم کرده بود از بین رفت!
وقتی شناختمش با وجود زن و بچه چی کار میکنه … دلم برای زنش کباااااااااب شد!
همیشه دلم میخواست برم به زنش بگم زندایی…دست پسرت رو بگیر برو…ولی هیچ وقت دلشو نداشتم!!!
از پیشش اومدم بیرون
و اونم طلبکااار
که چیه؟ دیدید دستم خالی شده پشتم رو خالی کردید!!!
در حالی که من ۶ مااااه بدون حقوق پیشش کار کردم که کارش راه بیافته
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
14 ثانیه پیش
32 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
