خاطره ای که یادتون میاد میخواید خودتونو بکشید😂😂

ن عزیز سلطانی😎😚

خاطره اب شدنی دارم ولی اینو یادم افتاد بامزست

زمانی ک اولین بار جومونگ پخش میشد من بین ده تا پونزده سال بودم اقا لباسای زنارو ک میدیدم عاااشقشون شدم دامنای پف پفییییی

بعد ما بختیاریم لباس محلیامون دامن خیلی کلوشی داره 

اقا من لبه شو ی دور دوختم شلنگ اب انداختم توش مثلا مث فنر زیر دامن بشه😐🙄ینی اگه از اون فنرا داشتم قشنگگگ پرواز میکردم بخدا

خیلی خندیدم خدا خیرتون بده

امضات رو خوندم وصلوات فرستادم

خداروشکر مشکل کیست واینا ندارم

ولی اطلاعاتی که از سر خیر خواهی با بقیه به اشتراک گذاشتی توی امضات بهم احساس خوبی داد

سرت سلامت🙏🌻

😂😂کوبوندمش مرتیکه رو 

بعد گفت من انحراف داشتم گفتم بله کامل مشخصه 😂😂😂😂

😂😂😂✌🏻

روعروسیم عمم که ۴۰ سالشه اومد بهم گفت ایشالله خوشبخت بشید گفتم همچنین😐😐🤯

 یه معلم داشتیم 

بچه ها سر به سرش گذاشتن گفتن خانم میتونی ۳ بار بگی یک و سه پشمالو دارم 

اونم ۳ بار تکرار کرد بچه ها همه زدن زیر خنده ولی خودش نمیدونس داره چی میگه 

این وسط منم هنوز نگرفته بودم به بچه ها میخندیدم که چرا دارید میخندید  خودمم بلند بلند تکرار میکردم😑😑😑😑😑😑🤕🤕🤕🤕 

وقیافه من و معلم وقتی فهمیدیم چی گفتیم😣😠😩

عروسی دختر عمه ام ۱۲ سالم بود عاشق ناخن مصنوعی بودم مامانم هم هیچ وقت برام نمی خرید همش زیر دست و پاش بودم و می گفتم کنده نشد بدی به من ؟ یعنی کل فیلم من چسبیدم به این که ناخنش کنده بشه بده به من انقدر بهش گفتم اخر سر همش رو کند داد به من گفت فقط برو اون ور الانم هر وقت منو می بینه با این که ۱۶ سال اینا گذشته میگه خدا نکشتت منو گیج کردی تو عروسی 😭😭😭😭خدا یا منو نارنگی کن😐😐😐😐

آدم خرافاتی نبودم ولی چون چند سال دیر بچه دار شدم گاهی به روز عروسیم فکر می کنم ...

روز عروسیم پسر گذاشتن بغلم ،هم پسردایی ۱ ساله م ،هم پسر همسایه ،بعد زن همسایه گفت که خدا بهت پسر بده ،منم نمیدونم رو چه عقلی گفتم نه پسر نمیخوام ،بچه فقط دختر 😔آخه واقعا دختر زیاد دوست داشتم ...حالا بعد چند سال دکتر رفتن خدا بهم لطف کرده و پسر دار شدم ...شایدم ربطی نداشته باشه و فقط فکر خودم باشه ،اما گاهی میگم شاید اون خانم ناراحت شده که گفتم پسر دوس ندارم🥺🥺🥺

اینقدر زندگیم دارک بوده اصلا خاطره ی خوبی ندارم 

وااای. کوچیک بودم داییم تازه نامزد کرده بود. با نامزدش تو اتاق بودن خونه بابا بزرگم اینا. بعد من میرفتم هی از پشت در نگاشون میکردم دیدم تو بغل همن و اینا نمیدونسم حرف بدیه خصوصیع نباید بگم. سر سفره نشسته بودیم مامان بزرگم مامانم بابا بزرگم همه بودن . رفتم گفتم مامان دایی و زندایی تو اتاق جول جول میکردن گفت ینی چی گفتم نمی‌دونم تو بغل هم جول جول میکردن. آنقدر مامانم بهم حرف زد.وای😭😂

الهی همیشه بخندی اینجوری 😄😂

کوچیک بودم 9 سالم اینا بود، من یه آدم ول خندی هستم از بچگی از ترک دیوارم خندم می‌گرفت، تو جمع بزرگ مهمونی سر سفره غذا بودیم😪کلی خندیدیم بعد من سرفه ام گرفت بعد سرفه یه باد ازم در رفت مجلس سوکت شد، صدای خنده ریز بود که میومد یه مدتم بهم میگفتن کوفه گوز نامردا 😂😂😂