2777
2789

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

دقیقا منم صدهزار مرتبه شکز میکنم در روز وقتی زندگی الانشو میبینم داستان زندگی من جا داره یک کتاب چاپ ...

اره واقعا روی هزار بار شکرگزاری داره. اگه همچین حماقتی میکردم الان در بدبختی کامل به سر میبردم🤦‍♀️

فداتم❤️❤️

نشی گلم❤️❤️

زخم زبان هایتان همچون خنجر بر قلب خودتان فرود می آيد؛ حال یا این دنیا یا در آخرت! درهرصورت بدان که در امان نخواهی بود ...🌱./هر زمان حس میکنی که در جهنم مانده ای       با خودت بنگر کجا قلب که را سوزانده ای...⚡️/زخم اگر منطقه از حمله ی اسرائیل است.../این همان مکر برادرکشی قابیل است.../ گرگ در بند غریزه ست اگر درنده ست.../ آدمی گر بدرد گرگ از او شرمنده ست.../مرز وحشی گری اش نیست چرا اسرائیل.../ چون کمر بسته به اشغال فرات از ره نیل.../آن فراتی که به اروند تمایل دارد.../مرز آبیست که بر خاک وطن پل دارد.../این چه دینی که فقط راحت خود می بینی.../ یا فراتر نرود دید شما از بینی .../ آتشی گر زده بر فرض زمانی نازی.../ انتقامش ز فلسطین به چه می اندازی؟.../ یاد دارید که در جنگ جهانی به یهود.../ جز فلسطین کسی آغوش محبت نگشود؟.../ رحمشان نیست کسی راکه پناهش داده .../ حال با ما چه کند؟ فرض شود همساده .../ دزد اگر خانه ی همسایه و ساکت ماندی.../ نوبت بعدی تو هستی که خود او را خواندی  🇮🇷❤️🇵🇸

همسر اول فوت کرد ولی خیلی دوسش داشتم 

منم با ی اقایی دوسشدم تمام دنیام بود ازهمون اول واسه ازدواج اومد جلو واگر میگفتم حتا میومد خاستگاری ولی من خاستم دوسباشیم تا بیشتر شناخت پیدا کنیم از یطرفم پدرم ناجوره بخاطر این هعی این دست اون دستکردم 

چنبارم همو دیدمو روزای خیلی شیرینی داشتیم واقن خیلی پسر خوبی بود یروز تصادف میکنه و فوت میکنه😭😭😭😭😭😭دوماهه ک فوت کرده واقننننن میخاستمش فکر هرروز شبم بود

چطوری بعدش با دلتنگی کناراومدی؟؟؟

یکسره دلتنگش میشم جوووری ک انگار میخام خفه شم😔😭😭

تنها چیزی ک باعث افتخارمه تو این همه سال زندگیم امیدیه ک هنوز ب خدا دارم با وجود همه ی دردام بازم اسمشو میارم و ب خودش پناه میبرم...ازوقتی ک ب دنیا اومدم مادرزادی مشکل مجاری داشتم پنجسال تموم هیچکی از مریضیم سردرنیاورد درنهایت مشکلموفهمیدن و عمل شدم تو این مدتم اکثرن روزام تو بیمارستان گذشت و زیر سوروم و امپول جون میکندم و دلم ب دستکش دکترا خوش بود ک اگه دخترخوبی باشم و گریه نکنم بهم ازاونا میدن تا توشون و بادکنم و بادکنک داشته باشم تو اون شدت مریضیم بابام دوتا دستامو با قاشق میسوزونه هنوزه ک هنوزه جاش هست (بعداز خوب شدنم زندگیم با پدر عصبیم ادامه دار شد جوری ک از شدت استرس لکنت زبون گرفتم و با زور حرف میزدم یکم ک بزرگ ترشدم ب مادرم خیانت کرد و ب کوچیک ترین چیز گیرمیداد تا مادرمو از خونه بندازه بیرون از کتک بگیری تا فحش بارمون میکرد  چندبار میخاس مامانمو بکشه واسه منی ک تنها فرد زندگیم و مادرم میدونستم دیدن اشکا و اذیتاش خیلی سخت بود از یطرفم خودم و اذیت میکرد آبروی مامانمو برد تو فامیل با عموم رفته بود خاستگاری  ب مادرم تهمت مریضی زده بود درحالی ک هیچیش نبودبعدشم معتاد میشه و وضع مالیمون روز ب روز بدتر و همیشه هم فامیلای مادرم مسخرمون میکنن و ماام بخاطر پدرمون همیشه سرخورده میشیمو سرمون پایینه میدونم مهم نیستن ولی وقتی اسمش میاد انگار غرورم له میشه و بغض کل گلومو میگیره وقتی ک تو این جو زندگی بزرگ شدم ک با ی اقایی اشنا شدم شده بود دلخوشیم امیدم پناهم ک بعداز 9 ماه تصادف میکنه و فوت میکنه قصدمون جدی بود حتا دوسداش خانواده ها بفهمن من بخاطر پدرم مخفی میکردم بعداز خبری ک ازش شنیدم کلللل دنیا خراب شد رو سرم ب جرات میتونم بگم پنججح روز تموم لب ب یقاشق غذاهم نزدم فقط میخابیدمو با فکرا و خاطرها و غم نبودنش دیواااانه میشدم ولی بازم گریمو تو خودم حبس میکردم تا یوقت مامانم شک نکنه😔یکسره فکرخودکشی میزد ب سرم از یطرفم پدرم بهم زورمیگفت و با اخلاقش اذیتم میکرد بهتره بگم بیشتر دلتنگ ترمیشدم🙃اخه من همش با خیال اون بود ک این زندگی و تحمل میکردمو اهمیت نمیدادم ولی دیگه نبوداگه اینارو برات نوشتم فقط بخاطر اینکه من با وجود همه ی این حال خرابیا ب خدا امیدوارم چرا تو نباشی رفیق؟ امیدوارباش شاید فصل بهارزندگی ماام برسه🌈❤
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792