چون سربازه بیکاره خونه نداره ماشین نداره، بهم قول دادن همه شون جور میشه خانوادش خیلی حمایتش میکنن، ولی این یکسال سربازی حتی نگفتن دخترم یه ده هزار پیشت باشه پول شارژت!!!
گفتن خانواده سر شناسیم کارشو جور میکنیم ولی الان میفهمم هیچ جا برش ندارن
نامزدمم عین بچه است همش باید نازشو بکشی به پاش بیای، عصبی میشی بچه بازی در میاره!
اینقد تو این یکسال حسرت زندگی بقیه خوردم اینقد نداری کشیدم، خانواده خودم وضع مالی خوبی دارن یهو رفتم تو فشار مالی خیلی زیادی، به نامزدمم میگفتم مگه خانوادت نگفتن پشتتن تا میری سرکار ؟ میگفت پرتوقعی چه انتظاری داری از خانوادم ! البته درستم میگفت ولی روز اول خودشون قول دادن!
حسرت خیلی مراسما و جشنا تو دلم موند !
الآنم که مامان و باباش میخوان جدا بشن، دو دقیقه پیش مامانشم باباش صداش درمیاد و برعکس
پدرشوهرمم تا دلت بخواد دخالت میکنه تو زندگیم اینطوری بپوش اونطوری نپوش، زن نباید سرکار بره باید واسه بچش مادری کنه ، خونه کی میری ؟ کجا میری؟ ، چرا میرید رستوران خرج الکی میکنید؟ ، اینستا پست نذار ما ابرو داریم
حالا که حرف جدایی زدم میگن ببخشید ما اشتباه کردیم جبران میکنیم نمیذاریم آب تو دلت تکون بخوره!!
واقعا به جایی رسیدم تحمل یکذره سختی دیگه ندارم ، چرا نباید مثل بقیه همسن و سالام ازدواج کنم؟ اخلاقم و زیباییم زبانزده خانواده خیلی خوبی دارم، روزی که نامزد کردم همه تعجب میکردن چطوررر با همچین شخصی نامزد کردم؟؟ فقط چون خانواده خیلی سرشناسی بودن! الان فهمیدم طبل تو خالی بودن
ببخش طولانی شد دوست داشتم به سوالات جواب بدم خودم هم بتونم دلیلمو بیشتر کشف کنم