خب دیگ هر کسی نون قلبشو میخوره
ی بار مریض بود کلی زنگ زد ناله ک حال ندارم وایسم غذا بسازم و بابا جونت غذا نداره منم گفتم گناهه
پاشدم غذا گذاشتم تا سه نصفه شب جوشید و جا افتاد با برنج
ک شوهرم صبح بده در خونشون و بره سرکار
اونوخت یه زنگ نزد بگه دستت درد نکنه بعدشم گف برادرشوهرم خورده و گفته خوبه
همین
یکبار دیگم بعد فوت عمش رفتم ب مادرشوهرم هم تسلیت بگم هم شوهرم اعلامیه بزنه رفتم وسط شام بودن وقتی خوردن خودم بردم جمع کردم شستم میوه و چایی آوردم چایی دم کردم میوه شستم حالا ک خواستم بخورم یهو گف آره بخور پلاسیده شدی
کلا کسی نمیفهمه چه مرگشه ک اینقدر بیشعوره