یکسال و خرده ایه ازدواج کردم ولی شوهرم هرکاری براش انجام بدم حتی خودمم بکشم نمبینه انگاری کوری زده به چشماش.مادرشم تازه فوت کرده چهل روزه دارم تمملش میکنم ولی فقط به من گیر میده.بعد از دوماه اومدیم شهر خودمون من و گذاشت خونه مادرم اینا رفت تا سه روز بعد اگه من زنگی نزنم زنگی هم نمیزنه ببینه من زندم یا مرده زنگم میزنم سرد جوابمو میده.حتی داخل خونمونم نمیاد که سلامی به خانوادم کنه.منو پیش همشون شرمنده کرده روم نمیشه نگاهشون کنم همیشه باید بجای اون معذرت خواهی کنم از خانوادم و شرمنده باشم.خودشو میکشه واسه واست خانواده خودش که حتی اونا آدمم حسابش نمیکنن.الانم واسه چهلم مادرش اومدم که پنجشنبس خونشون با سه روز بیخبری ازش این پیاماشه که الان نشستم داشتم جواب پیامای دوستمو میدادم داده بهم
کسی ک تن ب حقارت میده همینه 😉 ادامه بده وضعیت خوب نمیشه راضی به این مقدار نباشید
توصیف من: عزیزِ مهربانِ بداخلاقِ صبورِ تندجوش! امید بخشِ یأس آورِ، پرحرفِ حرف نشنو،بدترین بدِ خوبترین خوبِ با وِی نتوان زیستن، بی وِی نتوان بودن! یک جورِ درهم برهمِ شلوغ پلوغِ قرو قاطی عزیزی که تورا نمیتوانم تحمل کنمو دنیا هم بی تو تحمل ناپذیر است»
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه