دلم میخواد زندگیم و تموم کنم
خسته نیستم ولی زندگیم و بیهوده میدونم
نمیگم هیچ کس دوستم نداره ولی اولویت هیچ کس نیستم
امروز با مامانم دعوا کردم و ارروی مرگش و کردم
وقتی حالش بد شد نمیخواستم بمیره ولی اوم قدرا که بایدم نترسیدم
بابام و داداشم دوستم دارن ولی نه به اندازه مامانم اولویت اونا هم من نیستم
هیچ دوست صمیمی ای ندارم
هیچ پسر و دختری ک به اصطلاح عاشقم باشه تو زندگیم نبوده هیچ وقت
بعد ۵ سال تلاش کردن نه تنها ب هدف زندگیم نزدیک نشدم بلکه اون قدر دور شدم که الان دیگه محاا ب نظر میاد
حتی نمیخوام امشب برم خونه ولی هیچ جا رو ندارم که برم
نه فامیلی نه هیچ کس
واقعا هیچ چیز نیست که کوچکترین انگیزه ای واسه ادامه یشه برام
نگید شاید تو اینده همه چی درست بشه
اگه نشه چی ؟
اگه مجبور باشم همه این سالای لعنتی و تکرار کنم و وضع تغییر نکنه چی ؟