بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یه داستان ترسناک ازیه گوشه از زندگیم پنج شنبه شب ساعت دوازده شب هرکاری می کردم خوابم نمی برد تازه کرونام خوب شده بود ومن درست دوهفته بود نه مامانم دیده بودم نه بابام فقط خواهرم ازدم در میومد سراغم می گرفت میرفت حالا که خوب شدم قرار شد با بابام ومامانمو ابجیم بریم جنگل اونشب خیلی اضطراب بی دلیل داشتم بزور خوابیدم ساعت دو شب شد گوشیم زنگ خورد زن عموم که میشن همسایه دیوار به دیوار مامانم اینا گفت بیا که بابات فکر کنم قندش بالا رفته منم توی دودیقه اماده شدم و رفتم پیاده تا خونه مامانم فقط سه دقیقه راهه ولی بابام برده بودن بیمارستان شوهرمم اونشب خونه نبود بزور با زن عموم ابجیم ماشین پیدا کردیم رفتیم بیمارستان تارسیدم دیدم عموم وداییم زیر بغل دادشم گرفته مامانم پایین پله ها داره گریه میکنه مثل یه کابوس خیلی وحشتناک که هر چی جیغ می کشیی نمی تونی ازش بیدارشی اون اتفاق کابوس نبود بلکه بدترین واقعیت زندگیم بود لطفا برای شادی روح پدر قشنگم یه صلوات میفرستین
من موعدم شش تیر بود هفت تیر یه بیبی چک زدم ک بعد نیم ساعت هاله انداخته بود ولی اگه من باردار باشم چرا هیچ علائمی ندارم نه سینه دردی نه هیچ علامت دیگ ای حتی علایمی از پریودم نیست بنظرتون من تنبلی تخمدان دارم وترشحات نارنجی و قهوهای هم دارم ماه پیشم با قرص اسپت اچ دی فقط سه روز عادت شددم انم در حد سه تا نوار
یه داستان ترسناک ازیه گوشه از زندگیم پنج شنبه شب ساعت دوازده شب هرکاری می کردم خوابم نمی برد تازه کرونام خوب شده بود ومن درست دوهفته بود نه مامانم دیده بودم نه بابام فقط خواهرم ازدم در میومد سراغم می گرفت میرفت حالا که خوب شدم قرار شد با بابام ومامانمو ابجیم بریم جنگل اونشب خیلی اضطراب بی دلیل داشتم بزور خوابیدم ساعت دو شب شد گوشیم زنگ خورد زن عموم که میشن همسایه دیوار به دیوار مامانم اینا گفت بیا که بابات فکر کنم قندش بالا رفته منم توی دودیقه اماده شدم و رفتم پیاده تا خونه مامانم فقط سه دقیقه راهه ولی بابام برده بودن بیمارستان شوهرمم اونشب خونه نبود بزور با زن عموم ابجیم ماشین پیدا کردیم رفتیم بیمارستان تارسیدم دیدم عموم وداییم زیر بغل دادشم گرفته مامانم پایین پله ها داره گریه میکنه مثل یه کابوس خیلی وحشتناک که هر چی جیغ می کشیی نمی تونی ازش بیدارشی اون اتفاق کابوس نبود بلکه بدترین واقعیت زندگیم بود لطفا برای شادی روح پدر قشنگم یه صلوات میفرستین
هاله بعد از نیم ساعت کاذبه یه ازمایش بتا بده علائم تنبلی تخمدان بی نظمی قائدگی ، موهای ...
ایشلا فردا وقت دکتر دارم میرم موی زائد ندارم وزن 73 کیلو با قد 165بی نظمی قاعدگی هم از اسفند که وقت آمپول جلوگیری سه ماهه تموم شده دارم و ممنونم وقت گذاشتی جواب دادی
یه داستان ترسناک ازیه گوشه از زندگیم پنج شنبه شب ساعت دوازده شب هرکاری می کردم خوابم نمی برد تازه کرونام خوب شده بود ومن درست دوهفته بود نه مامانم دیده بودم نه بابام فقط خواهرم ازدم در میومد سراغم می گرفت میرفت حالا که خوب شدم قرار شد با بابام ومامانمو ابجیم بریم جنگل اونشب خیلی اضطراب بی دلیل داشتم بزور خوابیدم ساعت دو شب شد گوشیم زنگ خورد زن عموم که میشن همسایه دیوار به دیوار مامانم اینا گفت بیا که بابات فکر کنم قندش بالا رفته منم توی دودیقه اماده شدم و رفتم پیاده تا خونه مامانم فقط سه دقیقه راهه ولی بابام برده بودن بیمارستان شوهرمم اونشب خونه نبود بزور با زن عموم ابجیم ماشین پیدا کردیم رفتیم بیمارستان تارسیدم دیدم عموم وداییم زیر بغل دادشم گرفته مامانم پایین پله ها داره گریه میکنه مثل یه کابوس خیلی وحشتناک که هر چی جیغ می کشیی نمی تونی ازش بیدارشی اون اتفاق کابوس نبود بلکه بدترین واقعیت زندگیم بود لطفا برای شادی روح پدر قشنگم یه صلوات میفرستین