من با عشق ازدواج کردم با وجود مخالفت فامیل کلی هم انتظار و سختی کشیدیم تا وصلت مون انجام شد اما خیلی زود فهمیدم انتخابم درست نبوده و پشیمونم اما نمیدونم حالا چیکار کنم هر روزم با نگرانی و استرس میگذره و با پشیمانی و حسرت که چرا اینکارو کردم
از اینکه مثلا کلا فکر میکنه حرف خودش درسته فکر میکنه مردی که تو خونه کار کنه بی عزت میشه مثلا برادر زاده ی من خونمون بود دختر بچه شش ساله با شورت نشسته بود بهش گفتم و کلی حرص خوردم میگه تو تعصبی هستی بعضی خصوصیاتی که ده سالم با طرف آشنا باشی و بری و بیای تا ازدواج نکنی هیچ وقت نمیفهمی ...خودش و داداشاش تو خونه با شورت راه میرن جلو مامانشون و براشون نرماله و به این چیزا میگن تعصب کارم شده حرص خوردن اینا یک نمونش بود