اگر راه حلی دارین و تجربه ای بگید چیکار کنم
بچه که بودیم ۴ سال رفتیم توی شهر کویچک مادری زندگی کردیم خیلی بزرگ بود خونمون و گربه تو حیاتمون بود
شاید ۱۰ سال گذشته از اون ماجرا من ۲ هفتس هر شب خاب میبینم تو اون خونم و در اشپز خونه رو باز میکنم گربه ها فرار مبکنن و خیلی زجر مبکشم تو خاب انگار چیزی منو گرفته و من میخام بگم بسم الله یا عوذ بلله من شیطان رجیم نمیزاره و زجر میکشم شبا تا صب تو خاب زجر میکشم و خاب بدی دارم
من تجربه بختک گرفتگی و دیدن افرادی رو هم دارم
مثلا یه روز گفتم ۶ پاشم درس بخونم شب گوشیمو گذاشتم رو ۶ هشدار ساعت ۵ و خورده ای ۴ مرد ۲ تا میانسال ۲ تا جون اوندن بالا سرم گفتن فلانی(اسممو )پاشو مگ نمیخاستی درس بخونی از ترس پتو رو کشیدم روسرم جونا اومدن رد کردن پتو رو گفتن پاشو دیگ مگ درس نداری بهو گوشیم زنگ هشدار زد و محو شدن 🥲
یه بار پیش مامانم خابیدم تو اتاق کوچیک خونمون ساعت ۳ ۴ صب صدای جنگ گرگ و گربه ها و زوزه گرگ میومد یهو بدنم مث بختک گرفته ها قلف شد و یه چیز داشت وارد روحم میشد هرچی صلوات فرستادم نمتونستم جلوشو بگبرم و اون زور مبزد وارد جسمم بشه غرق عرق بودم و سینم بالا اومده بود وصدای جنگ حیونا تو گوشم اینقد صلوات ب سختی تو دلم فرستادم و خدا رو خوندم تا رها شدم افتاد .مامانم از خاب پرید گفت یا خدا حیونا تو شهر چی میخان؟ چی شده یهو نگاهم کرد دید چقد حالم بده فرداش منوبرد پیش یه ادم قرانی و دعا نویس گفت نگران نباش دخترم از جای بدی رد شدی و صلوات نفرستادی (و اون شد شروع اذبت شدنام تا ماها )
.یه شبم حس کردم کسی بالا سرمه خیلی اذیت بودم و میترسیدم رفتم کنار مادرم خابیدم اما حضورشو حس میکردم 🥲خابم ک برد یهو بدنم داشت از کار میفتاد و یهو بدنم جدا شد از روحم روحم رفت تو بیابونی و کلی ترس و وحشت بهم وارد شد
و فهمیدم مردمه
خیلی چیزا از ذهنم پاک شده یعنی پاک کردن یادم نیاد فقط یادمع (من از بچگی عاشق امام حسینم.وزیارت عاشورا میخوندم)تو بیابون هرچی خدارو صدا کردم کمکم نکرد شایدم حق داشت من کاری نکردم بودم .همه زندگی و گناها و هرچی بود خوب یا بد بهم القاشد
یهو داد زدم یا حسین یادته چقد زیارت خوندم برات؟ من اگ چیزی نپرسیتیدم اما برای تو تو رو میخاستم یادته چقد برات زیارت عاشورا مبخوندم.من ازت انتظار دارم نمبدونم دیگ باید بیای کمکم و یادمع لحظه اومدنشو سرش پاین بود و لباس سبزی داشت البته حسم مو ذهنم مبگه سبز بود و نمیدونم دقبق حس میکنم کلاهی عبایی هم داشت یعنی از کلا یه پارچه رو به پشت اومدن بود پاین اینا (رو صد در صد نمیگم پوشش )تما بقیش ۱۰۰ در صده
و اومد و منو برگردوند و تا مدتی ۲ روز فکر کنم من پاهام جون نداشت چون من واقعا مرده بودم الان خیلی خستم از زندگی نمیدونم چیکار کنم دیشب تا صب اذیت بودم