2777
2789
من که روز تولدش بهش گفتم
دو روز بعد از اینکه خودم متوجه شدم
اینقدر برام سخت بود که خودم رو کنترل کنم
شوشو خیلی خوشحال شد و گفت بهترین هدیه ایه که تا حالا گرفته
فروش انواع پسته درجه یک صددرصد تضمینی در آجیل و خشکبار شهبارwww.shahbar.ir

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

شوهر من که حساب دقیق روزا رو داشت. خودش رفت بی بی چک خرید تا جوابشو ندید هم ول کن نبود! اصلا نتونستم سورپرایزش کنم.
خدایا ممنون که یکی از فرشته هاتو فرستادی پیشم. کمکم کن مادر خوبی باشم.
2803
من بهش زنگ زدم دقیقا همینجوری گفتم ؛ ببین این بی بی چکه دو خط افتاده ! اونم گفت اِ خب مبارکه

کالا ما زن و شوهر ترکوندیم احساساتو برای این بچه
رادین جان روز چهارشنبه 27 فروردین 93 با اومدنش به این دنیا دلمون رو شاد کرد ی سورپرایز واقعی یعنی منتظر دومی نباشی و خودش بیادددد ؛ منتظر دومیش هستم
2804
من بیبی چکو نشونش دادم باورش نمیشد. صبح فردا رفتم آزمایش دادم بهش گفتم عصر آماده میشه بیا با هم بریم جواب آزمایشو بگیرم. اما تا قبل از ظهر خودم جوابو گرفتم و بهش نگفتم. یه دست لباس نینی خریدم و با جواب آزمایش گذاشتم رو میز. یه نامه کوتاه از طرف نینی براش نوشتم و با یه شاخه گل گذاشتم کنار لباس. کلی سورپرایز شد و ذوق کرد.....
Lilypie Pregnancy tickers
منم مراسمی مفصلی داشتم برای خبر به همسری. خیلی طولانیه. یکم شبیه آتی جون. اگه خواستین براتون می نویسم.
حرف‌های ما هنوز ناتمام .... تا نگاه می‌کنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آن‌که با خبر شوی لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود آی ..... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می‌شود!
نی نی سایت قاط زده چرا پستم اینقدر تکرار شد؟
حرف‌های ما هنوز ناتمام .... تا نگاه می‌کنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آن‌که با خبر شوی لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود آی ..... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می‌شود!
2805
ما ده ماهی بود که منتظر بودیم. دیگه داشتیم ناامید می شدیم. اون ماه هم یه بار فقط فرصت اقدام داشتیم برای همین اصلا امکانش رو نمیدادیم. اما من حسم بهم میگفت نی نی اومده. ولی باز همسری رو ناامید میکردم. تا اینکه روز 24 بالاخره فهمیدم نی نی اومده. و دو روز بعدش به همسری خبر دادم.
از مدتها قبل یه جفت جوراب نوزادی و یه عروسک برای چنین روزی خریدی بودم. اونا رو به همراه ب ب چ مثبت و چندتا کارت گذاشتم توی یه جعبه کادو. روی یکی از کارتها نوشتم "خبر آمد خبری در راه است." یکی اش" 3=1+1 "و روی یکی دیگه هم یه نامه از طرف نی نی خطاب به باباش نوشتم که: "بابا جون من بالاخره دارم میام. برام دعا کن و ازاین به بعد بیشتر مواظب مامانم باش. آخه من حالا حالاها پیش اونم." بعدش روی این جعبه نوشتم "عزیزم سالگرد ازدواجمون پیشایش مبارک." (چندروز بعد بود). و این جعبه را گذاشتم توی یه جعبه بزرگتر و اون رو هم کادو کردم و گذاشتم توی اطاق خواب روی تخت.

صبح رفته بودم گل خریده بودم. شروع کردم گلها رو از دم در به سمت اطاق خواب چیدم بعد هم دورتا دور کادو رو هم پر از گل کردم. دم در هم یه یادداشت گذاشتم که "گلها رو دنبال کن تا به یه جای خوب برسی"

دوربین را هم یه جا توی اطاق خواب جاسازی کردم که یواشکی فیلم بگیرم.

بعد به همسری زنگ زدم که من دارم میرم خرید هر وقت نزدیک خونه رسیدی زنگ بزن که اگه من کارم تموم شده بود با هم برگردیم.

عصر شد و یک ساعتی منتظر بودم که زنگ بزنه بالاخره حدود 7:30 زنگ زد. منم گفتم من هنوز کارم تموم نشد تو برو من خودم میام. بلافاصله دوربین را روشن ردم و رفتم توی بالکن قایم شدم. چند لحظه بعد صدای در اومد. من یادم رفته بود لامپها رو خاموش کنم. اون هم از لامپها و از فضای خونه فهمید من خونه ام. شنیدم داره صدام میکنه " بدجنس خانم کجایی؟" بعدش هم دنبالم گشت و پیدام کرد و پرسید جریان چیه. گفتم برو کادو رو باز کن خودت می فهمی خودم هم دوربین و برداشتم چون جاش خیلی خوب نبود. کادو ها رو باز کرد وقتی رسید به "3=1+1 "داد بلندی زد و به سمت من دوید. خیلی غافلگیر شده بود بعدش هم رفت نامه نی نی را خوند. من گریه ام گرفته بود اون هم یکم اشکش در اومد منم یکم براش توضیح دادم. ولی آخرش اعتراض کرد که چرا زودتر بهش خبر ندادم. تا شب هم گاهی برمی گشت و با لبخند یه نگاهی به من میکرد.
حرف‌های ما هنوز ناتمام .... تا نگاه می‌کنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آن‌که با خبر شوی لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود آی ..... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می‌شود!
2801
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز