مادرشوهر من شب خواستگاريم بلند شد جلو همه سرم و لپم رو بوسيد بارعشق بقلم كرد گفت اين عروس خودمه
خونشون رفتنم همه باهام خوب بودن و منم باهاشون خوب بودم
تو تحقيقات هم همه تعريفشون رو ميكردن بعد يمدتي كه گذشت ديدم يه خانواده به شدت كينه اي هستن بعد ماذرشوهرم به مرر ديد من با همسرم باهم خوب هستيم حسادت خواهر و مادرش اومد وسط و 💩 تو تمام رابطه ها
باهم دشمنيم هممون فقط حفظ ظاهر كرديم