2737
2739
عنوان

خاطره ی زایمان طبیعی من ☺️

30582 بازدید | 121 پست

با حساب ان تی ۳۹ هفته و ۶ روز و با حساب پریود ۴۰ هفته و ۱ روز بودم .

کلافه شده بودم و لحظه شماری میکردم زودتر زایمان کنم . هرروز صبح توی گروه دوستامون که همه باردار بودیم می‌نوشتم : امروز هم درد ندارم..

به مامای همراهم گفته بودم بیام معاینه می‌کنی که دهانه رحم تحریک بشه ؟ قبول نکرده بود و گفته بود هنوز یک هفته زمان داری..

اما گفته بود از چهل هفته هرروز برم بیمارستان برای ان اس تی تا ۶ روز. اگه تا۶ روز بدنیا نیومد بستری بشم.

 روز اول بود که قرار بود برم بیمارستان .

صبح خیلی زود بود که بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم. زیر دوش آب گرم همه ی ورزش هایی که مامای همراهم یاد داده بود یا تو کلاس بارداری یاد گرفته بودم انجام دادم.

بعد بیرون اومدم و بعد پوشیدن لباس هام نشستم لبه ی تخت . همینجوری ناخودآگاه رو تخت خودمو مثل بچه ها بالا پایین میکردم .

شوهرم بیدار شد و گفت می‌ره دوش بگیره . بعدش همه ی لباس های جدیدی که خریده بودیم رو پوشید :))) حتی جوراب های نو پوشید .

گفتم داریم میریم بیمارستان نه عروسی🙄 گفت حسم میگه امروز دخترم میاد !

اما من ناامید بودم . کمر درد کمی داشتم که خب میگفتم ماه درد هست و مثل درد هاییه که این اواخر هرروز داشتم .

اما تا بریم بیمارستان هر لحظه دردم بیشتر میشد .

رسیدیم بیمارستان و دردم بیشتر شده بود اما پیوسته بود و قطع نمیشد . تا قبض بگیرم و برم داخل ، دکتر رفت برای صبحانه :))) بیست دقیقه ای منتظر موندم . خیلی شلوغ بود و استرس کرونا رو هم داشتم . دردم بیشتر شده بود اما نمی نشستم و فقط همون راهرو رو راه میرفتم تا دکتر بیاد. وقتی که اومد و داخل رفتم برام صدای قلب رو پخش کرد و گفت بیا معاینه ت کنم .

نسبت به دفعه های قبلی که معاینه شدم دردناک تر و طولانی تر بود . سعی کردم نفس عمیق بکشم و خودم رو شل بگیرم.

وقتی معاینه تموم شد گفت اگه لکه بینی داشتی نگران نشو طبیعیه.

گفتم وضعیت چطوریه ؟

گفت بچه خوب تو لگن جا گرفته . دهانه رحم هم تقریبا دو سانت بازه .

منو فرستاد برای نوار قلب.

رفتم نوار قلب رو هم انجام دادم و گفت نوار قلب هم خوبه .

بهش گفتم از روز قبل حرکت های بچه ضعیف تر شده .

گفت پس برو یه سونو بده تا خیالمون راحت بشه .

منم به سونوگرافی که همیشه میرفتم زنگ زدم و گفتم دارم میام . تا رفتم فرستادند داخل اما بچه حرکتی نداشت . گفت برو بستنی بخور بیا.

در اومدیم با شوهرم رفتیم بستنی خوردیم و برگشتیم . دوباره انجام داد و دوباره بچه حرکتی نداشت .

گفت برو آب سرد بخور بیا مجدد.

رفتم بیرون و به شوهرم گفتم اینجوری شده. دیگه هر دو استرس گرفته بودیم . به شوهرم گفتم دیگه عجله ندارم .. هروقت خواست بیاد فقط تکون بخوره و صحیح و سالم باشه...

یه آبمیوه سرد خوردم و دوباره‌ برگشتم داخل .

این بار بچه چند تا تکون آروم خورد .

سونوگرافی تو گزارش همش رو نوشت و گفت برو بیمارستان .

آرزو کردم خدا را گوهری/ سالم و زیبا نگارین اختری / بر سرم او ریخت یکدنیا گهر/ داد ما را او ز رحمت دختری 🫀💓 تیکر برای تولد یک سالگی نور زندگیمونه😍

گفتم بنظرتون چی میشه؟

گفت احتمالا بستری بشی اما از من می‌شنوی بستری نشو چون الان دیگه ظهر شد و معلوم نیست وضعیت چطور جلو بره و زایمانت کی شروع بشه و چقدر طول بکشه ، فردا هم روز پدر هست و تعطیله و تو تعطیلات اصلا آدم کارش به بیمارستان نیفته بهتره .

رفتم بیمارستان و نتیجه سونوگرافی رو نشون دکتر دادم . گفت برو وسیله بگیر بیا بستری میشی..

تو این چند ساعت درد کمرم بیشتر شده بود اما هنوزم پیوسته بود و قطع و وصل نمیشد که بگم درد زایمان هست .

به دکتر گفتم میشه من برم خونه برگردم ؟

گفت خانم بچت حرکتش کمه کجا بری ؟

گفتم آخه وسیله اینا باید بیارم و همراه هم ندارم الان ...

گفت باشه ولی خیلی سریع برگرد !

در اومدم بیرون و موضوع رو به شوهرم گفتم. استرس زیادی گرفته بود و هی می‌گفت نریم خونه و بیا بستری شو بچه تو خطر نیفته.

اما من چون تو همون یک ساعت دوباره حرکت های بچه رو حس کرده بودم ، آروم تر بودم . گفتم نگران نباش بریم خونه سریع برمیگردیم.

تو راه هم به مامای همراهم و هم به مامانم زنگ زدم و شرایط رو گفتم . مامای همراهم گفت پیگیری میکنم و هروقت به چهار سانت برسی میام بالای سرت . مامانم هم گفت الان آماده میشم .

آرزو کردم خدا را گوهری/ سالم و زیبا نگارین اختری / بر سرم او ریخت یکدنیا گهر/ داد ما را او ز رحمت دختری 🫀💓 تیکر برای تولد یک سالگی نور زندگیمونه😍

وقتی رسیدیم خونه شوهرم گفت تو برو بالا سریع آماده شو و کاراتو انجام بده منم برم ناهار بگیرم بخوری بعد‌ بریم .

رفتم داخل خونه . راستش خیلی آروم بودم .

تو گروه برای دوستام شرایط رو تعریف کردم و گفتم برام دعا کنید . گفتن برات آیت الکرسی و انشقاق می‌خونیم ... دلم آروم بود . چند ساعت دیگه دخترم رو می‌دیدم . دردم هر لحظه بیشتر شدت می‌گرفت اما همچنان پیوسته بود .

گوشیمو زدم تو شارژ و رفتم دستشویی. شنیده بودم که خیلیا موقع زایمان طبیعی مدفوع میکنن :))) با خودم گفتم بهتره روده هام خالی باشه و برم .

بجای دستشویی فرنگی از دستشویی ایرانی استفاده کردم . بعد هم اومدم بیرون و یه لیوان شربت زعفران درست کردم و سر کشیدم.

دوباره رفتم حموم و دوش گرفتم و یه بار دیگه الکی شیو کردم و زیر دوش آبگرم کمرم رو ماساژ دادم و مجدد ورزش هام رو انجام دادم .

وقتی بیرون اومدم ، درد کمرم شدتش بیشتر شده بود و حالا یه دردایی توی شکمم میومد و می‌رفت که هر لحظه فاصله ش کمتر و شدتش بیشتر می‌شد .

شوهرم اومد خونه و برام کباب گرفته بود .

من درد داشتم و با درد تو خونه میچرخیدم و وسایل جمع میکردم یا خونه رو مرتب میکردم . شوهرم هم یه تیکه کباب زده بود به سر چنگال و مثل جوجه اردک دنبالم راه گرفته بود . هر وسیله ای برمیداشتم از دستم می‌گرفت و هر چند ثانیه یک بار می‌گفت ول‌کن توروخدا بیا زود بریم .

دیگه فاصله درد هام خیلی کم شده بود . زمان گرفتم و دیدم هر سه دقیقه یک بار دردم میگیره . موقع درد دستامو روی دیوار میزدم و خم میشدم و عمیق نفس می‌کشیدم .

از خونه در اومدیم . بیمارستان خیلی به خونه نزدیک بود برای همین کمتر از ده دقیقه بعد تو بیمارستان بودیم .

تو همین فاصله ی خونه تا بیمارستان بهش گفتم مراقب همه چیز باش باشه؟ گفت حواسم هست .

صداش کردم گفتم ببین لطفاً جلومو نگیر بذار حرف بزنم...اگه اتفاقی برای من افتاد، مراقب دخترمون باش. نذار زیر دست دیگران بزرگ بشه . دخترم اول به خدا و بعد به تو امانت .

شوهرم با ناراحتی گفت چرا اینجوری میگی ؟ میای بیرون و سه تایی این راه رو برمیگردیم. بعد تا جلوی در زایشگاه گرفته بود از دستم ..

به شوهرم گفتم صبر کن برم داخل زایشگاه کارامو انجام بدم بعد میام خداحافظی میکنیم .

اما داخل که رفتم دیگه نذاشتن بیام بیرون... اونموقع یکم بهم ریختم چون نتونستم با شوهرم خداحافظی کنم . حتی یک لحظه ته دلم خالی شد که اگه اتفاقی برام بیفته چی؟ شوهرم منتظر بود من برم باهاش خداحافظی کنم و برگردم .

آرزو کردم خدا را گوهری/ سالم و زیبا نگارین اختری / بر سرم او ریخت یکدنیا گهر/ داد ما را او ز رحمت دختری 🫀💓 تیکر برای تولد یک سالگی نور زندگیمونه😍

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

خوشبختانه اون روز تموم دکتر و ماماهایی که شیفتشون بود خیلی خوب و مهربون بودن .

ساعت سه من بستری شدم و تنها اذیتی که به من کردن این بود که وسط درد هام برام لاک پاک کن آوردن و مجبور بودم با لاک پاک کنی که خوب پاک نمی‌کرد ، لاک شاین دار پاک کنم 🥴

تو اتاقی که بودم، دو نفر بودیم . اون طفلک از شب قبل اومده بود و هنوز فقط دو سانت باز بود و درد نداشت .

من خیلی درد داشتم و اون با ترس نگاهم میکرد. سعی میکردم خودم رو کنترل کنم تا اون هم استرس نگیره اما نمیتونستم و وقتیکه درد میومد به روتختی چنگ مینداختم و ناله میکردم . اون با نگرانی می‌پرسید خوبی ؟ آب بدم؟ شکلات بدم ؟ 

برام توی سرمم آمپول فشار زدن اما بهشون گفتم من خودم دردام شروع شده و گمونم دیگه نیازی نباشه. وقتی چک کردن دیدن خوب پیش میرم برای همین قطعش کردن.


به چهار سانت که رسیدم مامای همراهم اومد کنارم و با اومدنش کلی قوت قلب گرفتم . گفت بلند شو ورزش کنیم . به خانمی که تو تخت کناریم بود گفت تو هم با خوابیدن نتیجه نمی‌گیری پاشو با ما ورزش کن راحت شی زودتر .

سه تایی بلند شدیم و کمی ورزش کردیم اما من دردم بیشتر شده بود . گفتم بهم بی دردی بزنید .

مامای همراهم گفت ببین الان روند زایمانت خیلی خوب داره جلو می‌ره . حیف هست . اگه بی دردی بزنی روندت کند میشه .

گفتم عیبی نداره فقط دردم بیفته .

پزشکی که کار بیهوشی انجام میداد اومد بالا سرم و نشونم داد چطوری بشینم . صبر کردن دردم رد بشه بعد همینجوری که خم به جلو بودم و مامای همراهم سرمو بغل کرده بود ، بهم آمپول رو تزریق کردن . 

پزشک گفت سریع صاف بخواب 

ماما خیلی سریع منو خوابوند و گفت سرتو تکون نده .

یک ربع دراز کشیدم. درد ها هی کم و کمتر شد .

درد کمر پیوسته ام کاملا قطع شد و انقباض هام واضح تر شده بود اما دردش یک دهم قبل شده بود . گفتم الان میتونم بلند بشم؟ گفتن آره .

به مامای همراهم گفتم چقدر تاثیر آمپول می‌مونه؟ گفت یک ساعت نیم تا دو ساعت معمولا .

به ساعت نگاه کردم و گفتم پس شروع کنیم ورزش رو .

یک ساعت و نیم با جدیت ورزش کردم .

این بار چون درد قابل تحمل بود با وجود سختیش ، حتی موقع اومدن درد ها هم نمینشستم و ورزش میکردم.

مامام دائم تشویقم میکرد. می‌گفت هرکسی تا الان بی دردی خواسته ، بعدش برای در اومدن خستگیش و آروم تر شدنش گرفته خوابیده . آفرین که تو اینجوری نیستی.

منم روحیه می‌گرفتم و جدی تر ورزش ها رو انجام میدادم .

بار بعدی که معاینه شدم همشون تعجب کردن چون نه سانت شده بودم. همشون گفتن پیشرفتت عالیه .

مامای همراهم گفت دیگه اون ورزش ها کافیه . الان رو زور زدن تمرین کنیم .

بهم یاد داد دقیقا‌ باید چطور انجامش بدم .

شاید باورتون نشه . درست زور زدن هم کار سختی هست . باید دقیقاً طوری که میگن زور بزنی . پوزیشن خوابیدن مهمه ، نفسی که میگیری و بیرون میدی مهمه ، این که کی شروع کنی و کی تموم کنی هم مهمه .

ماما می‌گفت همکاریت عالیه و خیلی خوبی.. با این مدل حرف ها بهم دائما روحیه تزریق میکرد😁 حتی تشویق میشدم بهتر هم انجام بدم .

همچنان تو اتاق درد بودم و با زور بعدی حس کردم یه چیزی داره میاد .

مامای همراهم گفت سرشو دارم میبینم...خودم داد زدم داره میاد ...

گفت پاشو پاشو عجله کن . 

راستش تو این لحظه دلم برای خانم تخت کناری خیلی سوخت‌. برای این که این لحظه هارو دید و مسلما بدتر استرس گرفت .

رفتیم اتاق زایمان و دکتر هم اومد .

بهم گفت چجوری بخوابم و مجدد خودش هم یادآوری کرد چجوری زور بزنم و تاکید کرد فقط وقتی خودش میگه زور بزنم .

این قسمتش راستش سخت بود چون ناخودآگاه این حس میومد که آدم دلش میخواست زور بزنه و اصلا نمیشد کنترلش کرد.

دکتر گفت عالی داری جلو میری . می‌خوام خودتم کمک کنی تا برش نخوری و بدون برش زایمان کنی . پس نهایت همکاری رو داشته باش با من .

گفتم باشه . یه نفس گرفتم و گفتم خدایا کمکم کن . خودم و بچم رو به تو سپردم .

من اصلا موقع زایمان جیغ و داد نکردم تنها دادی که زدم ، موقع زور آخر بود . از ته دلم داد زدم خدایاااا و یه چیزی رو حس کردم که لیز خورد بیرون ....

بعدش صدای گریه اومد و مامای همراهم دخترم رو گذاشت رو سینه م .

کبود بود رنگش و خیلی کوچولو و ضعیف بود ...

برام عجیب بود که چشماش بازه . بچم گریه میکرد و من گریه میکردم . دائما میگفتم جانم مامانم...جانم دخترم ... خوش اومدی... خدایا شکرت... زار زار اشک می‌ریختم.

دکتر می‌گفت چرا گریه می‌کنی؟ میگفتم نمی‌دونم ... خنده و گریه م قاطی میشد ..

یکی از ماما ها از دکتر پرسید ساعت تولد رو چی بزنم؟ دکتر نگاه ساعت کرد و گفت بزن نوزده.

با چشم های اشکی و خنده ی پر بغضم داشتم به بریدن ناف و بیرون اومدن جفت و فشار دادن شکمم و زدن بخیه ها نگاه میکردم . وسطش برمیگشتم سمتی که دخترم بود رو نگاه میکردم و قربون‌ صدقه ش میرفتم .

به دکتر گفتم چند تا بخیه خوردم؟ گفت روند اینجا اینطوریه که نمیگیم تعداد بخیه‌ها رو.

آرزو کردم خدا را گوهری/ سالم و زیبا نگارین اختری / بر سرم او ریخت یکدنیا گهر/ داد ما را او ز رحمت دختری 🫀💓 تیکر برای تولد یک سالگی نور زندگیمونه😍

شنیده بودم که موقع بخیه زدن درد رو حس نمیکنی و زیاد دردناک نیست . اما برای من دردناک بود و کاملا حس میکردم که چیکار می‌کنه . چند بار گفتم آخ که دکتر گفت تو موقع خود زایمان اونقدر خوب بودی حالا برای بخیه ها چرا آه و ناله می‌کنی؟

مامای همراهم دخترم رو آورد کنارم و گفت مامانش شیرش بده تا حواست پرت بشه و واقعا هم همینطور شد . سرم گرم شیر دادن به دخترم شد و بخیه ها تموم شدن.

من دوباره چشمه ی اشکم جوشیده بود و به مکیدن های بی جون دخترم نگاه میکردم .

بعد رفتن پزشک به مامای همراهم گفتم میشه ببینی چند تا بخیه خوردم ؟

نگاه کرد و گفت چهارتا یا پنج تاست .

کمی دیگه کنارم موند و گفت الان میان میبرنت بخش . خوبی؟ مشکلی نداری؟

گفتم نه خوبم...

ازم خداحافظی کرد و گفت یکی از بهترین زایمان هایی بود که دیدم.

منم ازش تشکر کردم و خداحافظی کردم .

چند دقیقه ای با دخترم تنها بودیم چون موقع تعویض شیفت بود انگار .

دخترم گریه میکرد و من گریه میکردم .

آخرش به یکی از خدمه هایی که رد میشد گفتم توروخدا میاین بچمو آروم کنین ؟ نمیتونم بلند بشم خودم .

اومد و چند لحظه کنار بچم موند .

بعد مسئول های شیفت جدید اومدن و کمکم کردن بشینم رو ویلچر و بچمو هم تو چرخ نوزاد گذاشتن و بردنمون بیرون .

اونموقع مامانم رو دیدم که با خنده میاد کنارم . بی حال خندیدم بهش و گفتم تو هم برای من این همه درد کشیده بودی ؟ 

بغلم کرد و گفت نه پس تورو از تو لپ لپ درآوردم :)))

آرزو کردم خدا را گوهری/ سالم و زیبا نگارین اختری / بر سرم او ریخت یکدنیا گهر/ داد ما را او ز رحمت دختری 🫀💓 تیکر برای تولد یک سالگی نور زندگیمونه😍

دستشو بوسیدم و گفتم ببخش که این همه درد کشیدی:)))

پرستار اومد و گفت همراهت لباس های بچه رو بپوشه تنش . خودتم سعی کن بلند بشی و بری دستشویی . باید یه بار بری دستشویی تا بفرستیمت بخش وگرنه تو زایشگاه میمونی .

با سختی و البته بیشتر ترس ، بلند شدم و رفتم سرویس بهداشتی .

وقتی بیرون اومدم مامانم لباسای دخترم رو تنش کرده بود و مادرشوهرم هم اومده بود داخل . اونم بغض داشت . بچه رو نگاه میکرد و قربون‌ صدقه ش می‌رفت . حالمو پرسید و گفت من زود برم بیرون یواشکی اومدم تو . الان میان سراغم .

بعد رفتنش مامانم گفت میخوای شیر بدی بچه رو ؟ گفتم آره .

کمکم کرد بغلش کنم و بهش شیر بدم .

هیچوقت فکر نمی‌کردم شیر دادن به بچه ت اینقدر لذت بخش باشه .

من همیشه نسبت به شیردهی گارد داشتم و میگفتم اصلا شیر نمیدم ...

اما اون لحظه بچم گرسنه بود و من این توانایی رو داشتم که سیرش کنم . همین باعث میشد از ته دلم بخوام بهش شیر بدم .

بعدا تو کلاس پس از زایمان بهمون گفتن فکر نکنید که شما فقط منبع تغذیه ی بچه تون هستید . شیردهی فقط برای سیر شدن شکم بچه تون نیست . اون فقط شما رو میشناسه ، فقط با شما و بدنتون و صدای قلبتون آشناست . اگه بترسه ، درد داشته باشه ، استرس داشته باشه یا هرچیز دیگه ای ، اون با مک زدن به سینه ی مادرش خودش رو آروم می‌کنه ...

این حرف باعث شد من کاملا با شیردهی کنار بیام و هربار که دخترم شیر میخوره ، علیرغم زخم شدید سینه م باز هم لبخند بزنم و بگم بخور مامانی بخور ...

وقتی از در زایشگاه بیرون اومدیم من رو ویلچر بودم و مامانم ویلچر رو هل میداد و پرستار هم چرخی که دخترم توش بود رو هل میداد .

شوهرم رو دیدم که جلوی در ایستاده بود با چشمایی که برق میزد و خنده نگاهمون میکرد .

ازم پرسید خوبی ؟ 

بهش گفتم دخترمون رو دیدی ؟

خندید .

گفت دلم میخواد کنارت باشم ولی داخل بخش راهم نمیدن ... صبح میام پیشت باشه؟ تو بیمارستان تو ماشین می‌خوابم هر لحظه چیزی خواستی بهم بگو .

گفتم نه برو خونه قشنگ استراحت کن و صبح سرحال بیا دنبالمون .

اون شب، شب عجیبی بود .

بارها تک به تک اجزای صورت بچم رو نگاه کردم و خدارو شکر کردم .

گوشیمو که چک کردم دیدم شوهرم استوری گذاشته خدایا بابت تموم داده هات شکر .

قلبم آروم گرفت ... 

دخترم ساعت هفت عصر روز بیست و پنج بهمن توی روز عشق و شب قبل از ولادت امام علی بدنیا اومد . 

تو روز عشق بزرگترین دلیل عاشقی رو به من داد و تو شب ولادت امام علی ، بزرگترین هدیه ی روز پدر رو به پدرش داد .

آرزو کردم خدا را گوهری/ سالم و زیبا نگارین اختری / بر سرم او ریخت یکدنیا گهر/ داد ما را او ز رحمت دختری 🫀💓 تیکر برای تولد یک سالگی نور زندگیمونه😍

خداروشکر من زایمان خوبی داشتم .

خوشحالم که شانس زایمان طبیعی رو از خودم نگرفتم و برخلاف اون اوایل که سزارین رو میخواستم ، نهایتا تصمیم به طبیعی گرفتم.

پیاده روی زیاد ، فعالیت ، پله نوردی ، کلاس بارداری ، ورزش و مهمتر از همه مامای همراه خیلییی برام خوب بودن .

علاوه بر اینا از هفته ۳۷ هرروز یک لیوان خاکشیر ، یک لیوان بارهنگ می‌خوردم .

از هفته ۳۸ هرروز یک لیوان گل گاو زبان به اضافه قبلی ها می‌خوردم.

هفته آخر هم هرروز یک لیوان تخم شوید به قبلی ها اضافه شد .

از اواخر هفته ۳۷ هم کپسول گل مغربی رو بصورت خوراکی و هم بصورت شیاف واژینال استفاده کردم .

هفته های آخر هم رابطه ی بدون جلوگیری چند باری داشتیم.

همه و همه اینا باعث شد دهانه رحمم خیلی نرم باشه .

آرزو کردم خدا را گوهری/ سالم و زیبا نگارین اختری / بر سرم او ریخت یکدنیا گهر/ داد ما را او ز رحمت دختری 🫀💓 تیکر برای تولد یک سالگی نور زندگیمونه😍
2740

امیدوارم نوشته های من به درد یک نفر هم شده بخوره .

انشالله همه ی باردار ها زایمان راحتی رو تجربه کنن .

انشاالله همه ی منتظر ها دامنشون سبز بشه .

خدا خیلی بزرگه . از خودش کمک بخوایم ، خودش دستمون رو می‌گیره ❤️

آرزو کردم خدا را گوهری/ سالم و زیبا نگارین اختری / بر سرم او ریخت یکدنیا گهر/ داد ما را او ز رحمت دختری 🫀💓 تیکر برای تولد یک سالگی نور زندگیمونه😍

خیلی عالی بود زیر سایه پدرومادر بزرگ بشه و عاقبت بخیر بشه🌺

برای منم دعا کن بچه هام سالم باشن دکترا حرفای خیلی خوبی نزدن

 چندروزه قلبم داره از جا کنده میشه

از همه بدتر زبونم.تلخ شده دوست دارم اتگار با همه دعکا کنم.حوصله ندارم

برای سلامتی مامانم صلوات مهمونم میکنی ؟ممنونتون میشم                                                                    خیلی دعا کردم ولی خواست خدا با دعای ما فرق داشت برای شادی روح مادرم دعا کنین لطفا 😔هیچوقت فکر نمیکردم اینو اینقد زود بگم 
تبریک میگم خواهرم بغض گلومو گرفت

مرسی عزیزدلم

آرزو کردم خدا را گوهری/ سالم و زیبا نگارین اختری / بر سرم او ریخت یکدنیا گهر/ داد ما را او ز رحمت دختری 🫀💓 تیکر برای تولد یک سالگی نور زندگیمونه😍
مبارکه عزیزم😍😍😍 من خودم سزارین بودم ولی با ذوق و شوق وایسادم نوشته هاتو خوندم

ای جان . مرسی عزیزم ❤️

آرزو کردم خدا را گوهری/ سالم و زیبا نگارین اختری / بر سرم او ریخت یکدنیا گهر/ داد ما را او ز رحمت دختری 🫀💓 تیکر برای تولد یک سالگی نور زندگیمونه😍
خیلی عالی بود زیر سایه پدرومادر بزرگ بشه و عاقبت بخیر بشه🌺 برای منم دعا کن بچه هام سالم باشن دکترا ...

ممنون عزیزم .

گر نگه دار من آن است که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد.

به خودش بسپار ...

انشاالله مصلحت خدا با خواسته ی تو یکی هست .


آرزو کردم خدا را گوهری/ سالم و زیبا نگارین اختری / بر سرم او ریخت یکدنیا گهر/ داد ما را او ز رحمت دختری 🫀💓 تیکر برای تولد یک سالگی نور زندگیمونه😍
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mahsa_ch_82  |  11 ساعت پیش