با حساب ان تی ۳۹ هفته و ۶ روز و با حساب پریود ۴۰ هفته و ۱ روز بودم .
کلافه شده بودم و لحظه شماری میکردم زودتر زایمان کنم . هرروز صبح توی گروه دوستامون که همه باردار بودیم مینوشتم : امروز هم درد ندارم..
به مامای همراهم گفته بودم بیام معاینه میکنی که دهانه رحم تحریک بشه ؟ قبول نکرده بود و گفته بود هنوز یک هفته زمان داری..
اما گفته بود از چهل هفته هرروز برم بیمارستان برای ان اس تی تا ۶ روز. اگه تا۶ روز بدنیا نیومد بستری بشم.
روز اول بود که قرار بود برم بیمارستان .
صبح خیلی زود بود که بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم. زیر دوش آب گرم همه ی ورزش هایی که مامای همراهم یاد داده بود یا تو کلاس بارداری یاد گرفته بودم انجام دادم.
بعد بیرون اومدم و بعد پوشیدن لباس هام نشستم لبه ی تخت . همینجوری ناخودآگاه رو تخت خودمو مثل بچه ها بالا پایین میکردم .
شوهرم بیدار شد و گفت میره دوش بگیره . بعدش همه ی لباس های جدیدی که خریده بودیم رو پوشید :))) حتی جوراب های نو پوشید .
گفتم داریم میریم بیمارستان نه عروسی🙄 گفت حسم میگه امروز دخترم میاد !
اما من ناامید بودم . کمر درد کمی داشتم که خب میگفتم ماه درد هست و مثل درد هاییه که این اواخر هرروز داشتم .
اما تا بریم بیمارستان هر لحظه دردم بیشتر میشد .
رسیدیم بیمارستان و دردم بیشتر شده بود اما پیوسته بود و قطع نمیشد . تا قبض بگیرم و برم داخل ، دکتر رفت برای صبحانه :))) بیست دقیقه ای منتظر موندم . خیلی شلوغ بود و استرس کرونا رو هم داشتم . دردم بیشتر شده بود اما نمی نشستم و فقط همون راهرو رو راه میرفتم تا دکتر بیاد. وقتی که اومد و داخل رفتم برام صدای قلب رو پخش کرد و گفت بیا معاینه ت کنم .
نسبت به دفعه های قبلی که معاینه شدم دردناک تر و طولانی تر بود . سعی کردم نفس عمیق بکشم و خودم رو شل بگیرم.
وقتی معاینه تموم شد گفت اگه لکه بینی داشتی نگران نشو طبیعیه.
گفتم وضعیت چطوریه ؟
گفت بچه خوب تو لگن جا گرفته . دهانه رحم هم تقریبا دو سانت بازه .
منو فرستاد برای نوار قلب.
رفتم نوار قلب رو هم انجام دادم و گفت نوار قلب هم خوبه .
بهش گفتم از روز قبل حرکت های بچه ضعیف تر شده .
گفت پس برو یه سونو بده تا خیالمون راحت بشه .
منم به سونوگرافی که همیشه میرفتم زنگ زدم و گفتم دارم میام . تا رفتم فرستادند داخل اما بچه حرکتی نداشت . گفت برو بستنی بخور بیا.
در اومدیم با شوهرم رفتیم بستنی خوردیم و برگشتیم . دوباره انجام داد و دوباره بچه حرکتی نداشت .
گفت برو آب سرد بخور بیا مجدد.
رفتم بیرون و به شوهرم گفتم اینجوری شده. دیگه هر دو استرس گرفته بودیم . به شوهرم گفتم دیگه عجله ندارم .. هروقت خواست بیاد فقط تکون بخوره و صحیح و سالم باشه...
یه آبمیوه سرد خوردم و دوباره برگشتم داخل .
این بار بچه چند تا تکون آروم خورد .
سونوگرافی تو گزارش همش رو نوشت و گفت برو بیمارستان .