از بین شما کسی هست تو خواب صادقانه با امواتش رابطه داشته باشه و از برزخ و شب اول قبر بهش خبر بده؟؟؟؟

من همینجوری راه میرم ، رانندگی می کنم ، دوش می گیرم. همینجوری میگم 10 تا صلوات واسه شهید باکری.
10تا صلوات واسه شهید همت.
10 تا صلوات واسه اون مزارهایی که چپ و راست و بالا و پایین بابا و مامانم هستند.(همسایگان مامان و بابای عزیزم)

5 تا صلوات  واسه معلم هام که از دنیا رفتند.
10 تا صلوات واسه پزشک هایی که خودم و بچه هام رو درمان کردند تو زندگی مون.
همینجوری میگم واسه خودم.  
هی میان تو ذهنم

چرا گفت چقدر از اموال آقا بگیری راضی بشی و بعد به خواب همسرم اومدن که تو نباید با اون‌ارث برای خودت دستگاه برای کار میخریدی باید میدادی به خانومت همسرم گفتن بیا دستگاه بفروش من قبول نکردم 

چقدر این اخلاقتون مثل منه   

یکی از دوستام یکبار گفت یه دوست داشته اسمش "اهدا" بوده.
اهدا جان چند ماه قبل در سن 20 و چند سالگی با بیماری از دنیا رفت.
من اهدا رو گذاشتم توی ذکرها و دعاهام( من اصلا اهدا رو نمی شناسم. یه شهر دیگه ست. ندیدمش تو عمرم. نمی دونم کیه. فقط دوستم گفت یکی از دوستانم بنام اهدا فوت شده).
یه چند روزی دعا می خوندم فراموش می کردم اسم اهدا خانم رو بیارم.مشغله ذهنی داشتم.
بعد از 6-7 روز ، اهدا جان رفته بخواب این دوست من.گفته به آرزو جان بگو مارو فراموش نکن.
واقعا خیلی خیلی متعجب شدم.

الهی عزیزم............. یه جوری شدم .
آخی.
خدایا کمک مون کن توی این دعا پاک بشیم و از دنیا بریم.
دل کسی رو نشکونیم.

بله واقعا ان‌ شالله .

دوستان.
من خیلی خیلی دلتنگ مادر و پدرم میشم.

پریشب من خواب دیدم که پدرم بی نهایت شاد هستند.
خیلی خواب شفاف و واضحی بود.
من وقتی پدرم رو در آغوش کشیدم به "موقتی بودن"  حضورشون،  آگاه بودم. و یهو بغض کردم و گفتم بابا تو رفتی. تو نیستی. از وقتی فوت شدی من خیلی عذاب می کشم
بابا در نهایت شادی یهو چشماش ابری شد پر از غم شد و با یه نگاه انگار بهم گفت: چاره نبود و وقت رفتن بود. انگار به من فهموند که دست خودش نبوده و تسلیم باید شد.
بعد گفت دیگه ناراحتی نکن عزیزم. بیا بخندیم. حالا که هستم. پدرم در خواب بی نهایت بوی خوبی میداد. حتی من حس کردم خمیردندون خاصی زدند چون از دهانشان هم بوی خیلی خوشی می اومد. و از تنشون هم بوی عطر خوبی می اومد. لباس خیلی خیلی تمیز و شیک و اتو کشیده. و بی نهایت شیک و مجلسی.
هم رو بغل کردیم و می بوسیدیم و می بوییدیم. . بعدش مامان رو دیدم.
ایشونم شاد و بی نهایت خوشحال. انگار ما در یک جشن و شادمانی بودیم. ولی جشن بزن و بکوب و اینا نبود. مثل اعیاد اسلامی بود انگار.
خوابم توی یه جای خوب بود. همه جا نور و خوشبختی و عشق بود. و شادی.
دیروز یکی از دوستان مون که خادم حرم امام هشتم هستند بهم پیام دادند که آرزو جان به نیت پدر و مادر شما دیشب در کفشداری حرم ایستادم. و بسیار پدر و مادر رو دعا کردم.
من فهمیدم اون شادی بی نهایت بابا و مامان نتیجه اون حرکت دوست ما بوده. 

مرسی عزیز دلم. خدا رفتگان شمارو رحمت کنه

خیلی سال پیش یه دفعه عموی شهیدم رو خواب دیدم ازش پرسیدم عمو پس من کی میام؟با یه حالتی که یعنی منتظر باش گفت تو هم میااااای،اونموقع نوجوون بودم هم ترسیده بودم هم یه آرامشی داشتم ،ولی حقیقت همینه هممون یه روز میریم ان شاءالله با دست پر بریم.