ما یکی از آشناهامون رفته بوده تو کما بعد زایمانش و رفته اون دنیا مادرش رو دیده و کلی اتفاق واسش افتاده
میگ وقتی رفتم اون دنیا پاهام پر از قیر بوده پرسیدم چرا گفتن این کثیفی های اون دنیاس آوردی با خودت از روی ی پل رد شده تا رسیده ب ی باغ ک مادرش بوده داخلش
مادرش رو بچگی از دست داده خیلی ناآرومی میکرده
بعد ی صدایی بوده بهش گفته چرا ناشکری میکنی ببین ما میتونیم کاری کنیم تا تو ثانیه ای بچت رو نبینی ولی تو ۹سال با مادرت بودی
بعد مادرش و تو باغی پرازگل میبینه مادرش میگ من این دفعه ضمانتت رو میکنم برگردی اینقد ناآرومی نکن و برگرد تو مسیرش خیلی از اقوامشون رو میبینه ک مرده بودن
میخواستن مستند بسازن از اتفاقی ک واسش افتاد اما خودش نخواست