به سمت یک اتاق دیگه رفتم که روی درش نوشته بود نظارت ..
وقتی وارد شدیم با ۴ نفر جدید روبرو شدم .
سلام کردم و همگی بهم سلام کردن و خوش آمد گفتن و غزاله من معرفی کرد ...
و همچنین اونارو ..۲ تا خانم .مهندس شاهرودی .و مهندس مظفری که هر کدوم خیلی مهربون بودند و با من احوال پرسی میکردن که بعدا غزاله گفتن که هر دو متاهل هستند .
و دوتا آقا یکیشون مهندس حسینی که ظاهرا اونو غزاله با هم در ارتباط بودن و بهم علاقه داشتن و اونیکی مهندس امین کیانی ..یه مرد جدی که با نگاه کردن بهم بلافاصله لبخند زد و اظهار خوشحالی کردن ...بعد از مراسم معارفه که غزاله راه انداختند روی صندلی کنار میز غزاله نشستم و غزاله شروع به توضیح کرد که : اینا مهندسین ناظر بر پروژه ها هستن وکلا طبقه ۱۷ این شرکت بزرگ تنها کارش نظارت و نقشه کشی برای ساخت قطعات و صاحب و مدیر اصلی شرکت همون آقای اخمالو مهراد تهرانی ...و میر بخش نظارت متین تهرانی پسر عموی مهراد هست ..و همچنین سایر طبقات برج ۲۰ طبقه برای آقای تهرانی هست و مدیر کل پروژه ها هستن و البته متین هم شریک و هم کارمند ایشون و یه خانمی هم به اسم خانم افروز اینجاست که پدرش شریک آقای تهرانی و سهام دار شرکت هستند .
به توضیحاتش توجه کردم و سوال کردم ازش همه اینجا رنگ سورمه ای پوشیدن ؟ فرم شرکت ..که سریع جواب داد: بله بجز اقا متین و آقای تهرانی و افروز خانم همه موظف هستند که فرم بپوشند .اینجا قوانین خودشو داره که اقای ریس خیلی براش مهمه ...
و در حین صحبت های منو غزاله متوجه نگاه های گاه و بیگاه آقای کیانی شدم ولی به روی خودم نیاوردم ..که از چشم غزاله دور نبود .
غزاله : گر گرفته تو چقد خوشگل و خوشتیپی ؟
،- لطف داری
اونجوریم که غزاله میگفت نبودم واقعا من صورت سفید با چشم و ابروی مشکی داشتم و موهای کاملا مشکی که یه کوچولو مشخص بودن از زیر مقنعه چون خیلی بلند بودن و به زور روی سرم جمع میشد و بقیه اعضای صورتمم معمولی بود حتی معمولی رو به بد ...لبای کوچیک و گرد و دماغ کوتاه و صورت پر .کلا کمی تپل بودم و از تعریف غزاله خوشم اومد .
،- اخه غزاله تو که خودت خیلی شیک و زیبایی
غزاله : شکست نفسی میفرمایید ..
متین وارد اتاق شد و من خیلی خوشحال شدم نمیدونم چرا ولی انگار متین آشنای من شده بود توی اون شرکت بزرگ و این خوشحالیم از چشم اقای تهرانی کوچک دور نبود...
متین : بیا اینجا خانم سلطانی
رفتم به سمت اقای متین ..
متین : داشتم دنبالت میگشتم ...بیا داخل اتاقم کارت دارم و خودش جلو تر رفت .
غزاله رو نگاه کردم که یه چشمکی نثارم کرد و یه لبخند که منظورشو متوجه نشدم ...
وقتی وارد اتاق آقای تهرانی شدم یه اتاق با کلی نقشه و قطعات فلزی لوازم دیدم که خیلی بنظرم شلوغ بود که متوجه شد و گفت: امروز اینطوری شده کارم زیاده و تا شب تموم نمیشه ...بشین .
نشستم روبروی میز اقای متین .
متین : اسمتو گفتی نیوا هستی درسته ؟
،- بله
متین : من دیگه همیشه نیوا صدات میزنم حوصله فامیلیتو ندارم نیوا جون ،سنگینه...
،- راحت باشید ..
متین : چند سالته نیوا اهل کجایی ..
،- ۲۱ سالمه .اهل همین تهرانم ..پردیس زندگی میکنم ..
متین : اوه اوه از پردیس اومدی تا اینجا برای کار ..
،- به درآمدش نیاز وارم
متین : عجب ...
،- چیکار میشه کرد مجبورم دیگه آقای تهرانی ..
متین : تهرانی من نیستم که اونوره ...من فقط متینم ، متین ...اوکی
،- بله آقا متین
متین : راحت تر آقا هم نمیخاد مثل بقیه صدام بزن ..
،- باشه متین خان .
متین : هههههه حالا شد دختر خوب ..برو برام یه لیوان آب بیار و مرخص شو .
بلند شدم و به طرف در رفتمویخم کم کم داشت اب میشد فهمیدم با این بشر باید مثل خودش بود به در که رسیدم برگشتم و با یه لبخند پر از شیطنت گفتم امر دیگه ؟
متین : برو تا نیومدم بزنمت ...چش قشنگ
از در رفتم بیرون و با خودم لبخندی زدم .....
اون روز رو با خوردن یک نهار توی شرکت و کارای نهایی تقریبا تموم کردیم بعد از رفتن کارمندا من و خانم سیاهپوش تمام کف اتاق هارو تمیز کردیم و از شرکت بیرون رفتیم که وقتی که از شرکت زدم بیرون هوا تاریک تاریک بود و یه عالمه برف باریده بود و همه جا سرد بود ...
حتی یادم رفته بود به عزیز زنگ بزنم و زن بیچاره رو از نگرانی در بیارم ..
سر خیابون وایسادم ،منتظر ماشین بودم . هوا سرد بود و تاریک ..که یه ماشین مدل بالایی وایساد اسم ماشینو بلد نبودم بوق زد و من ترسیده برگشتم به سمت پیاده رو که دیدم متین با خنده گفت بیا جوجه بیا نترس ...