به طرف ماشین رفتم وخم شدم سمت در ماشین ونگاش کردم که گفت: بیا بالا تا هرجا بری میرسونمت ...هوا سرده .
،- نه ممنون با تاکسی میرم راهم دوره.
متین : خودم میخام برسونمت دوسدارم .
،- باشه ( به طرف عقب ماشین رفتم چونکه فکر کردم خوبیت نداره جلو بشینم )
متین : چقد غریبی میکنی دختر بیا جلو ...منم مثل داداشت ..
،- حرفش بهم دلگرمی داد و جلو نشستم و تا مسیر خونه سوال پیچم کرد و گاهی اوقات سرزنده به حرفام میخندید .و تا رسیدن به خونه بیشتر با هم آشنا شدیم در مورد خودش گفت:
من یه خواهر دارم اونم مثل تو پر انرژی ..و مادرم هم یه زن مهربون ولی پدر فوت شده..و مهراد هم پسر عمومه مادرش فوت شده و پدرش آمریکا زندگی میکنه اونجا خانواده جدید تشکیل داده ...مهراد از ثروت مادرش صاحب این شرکت ودارایی شده ولی من زیاد ثروت ندارم ..پیش خانوادم زندگی نمیکنم ترجیح میدم تنها بتشم بعد از کلی کار تنهایی برام بهتره ..ارامش بیشتری داره ...حالا تو بگو .
،- منم پیش مادر بزرگم زندگی میکنم و پدر و مادرم فوت شدن ...همین چیزی برای گفتن ندارم دیگه .
متین : آخی عزیزم واقعا ناراحت شدم خدا بیامرزتشون
،- همچنین رفتگان شما